شایان شلیله، فرد ساکت و آرومی به نظر میرسه. از وقتی میشناسمش همیشه دوست داشته کارهای بزرگی انجام بده. شاید به همین خاطر، همیشه دور و برش حاشیههای پر سر و صدایی هست، تا جایی که به نظر نمیرسه حداقل در بین کاربران فعال وب، جز افراد با ردهی محبوبیت خیلی بالا باشه.
اما حتی اگر جشنواره وب ایران تنها کار خوب شایان شلیله بوده باشه، به نظرم باز هم لازم بود که برای شناخت بهترش و آشنایی با روحیات و اعتقاداتش باهاش گپ میزدم.
در این گپزنی ضمن آنکه سعی کردم تا بیشتر در زندگی خصوصی شایان سرک بکشم، دربارهی کارهاش و خصوصاً جشنواره وب ازش پرسیدم. ضمن اون به قضیهی جلسات فعالان وب هم که گویا اعتراضات زیادی رو به دنبال داشته، پرداختم. در آخر هم دربارهی شبکههای اجتماعی، وبلاگها و خیلی چیزهای دیگه حرف زدیم. باشد که تونسته باشم ضمن معرفی بهتر شایان شلیله، نقطه نظرات یکی از فعالان عرصهی وب فارسی رو انعکاس بدم.
شایان شلیله کارهای خوبی در وب فارسی انجام داده که نمونهی بارزش جشنواره وب ایران است. اما همونطور که خودش هم میگه همیشه کارهاش با حاشیههایی همراه بوده و مخالفتهای رو به همراه داشته! شاید دلیل این حاشیهدار بودن رو طی گپزنیمون بشه کشف کرد. اما به هر حال امیدوارم که ضمن معرفی بیشتر شایان، تونسته باشم نقطه نظرات یکی از فعالان وب فارسی رو دربارهی مسائل مختلف انعکاس بدم.
شایان جان، همونطور که میدونی هیچکس نمیتونه کسی رو بهتر از خودش معرفی کنه. پس لطفاً به ما بگو که شایان شلیله واقعاً کیه؟ به چه چیزهایی علاقه داره، چه کارهایی کرده و میکنه و هر چیز دیگهای که فکر میکنی باید برای بهتر شناخته شدنت گفته بشه.
شایان شلیله٬ متولد ماه تیره٬ ۱۳۶۲.
واقعاً کیه رو که من نمیتونم خودم بگم باید دیگران بگن. خودم میگم آدم خیلی عجیبی هستم. سلیقه موسیقیایی عجیب٬ سلیقه زندگی عجیب. ولی خودم این عجیب بودن رو دوست دارم. عاشق ورزش کوهنوردی و اسکی و هر چیزی به کوه مربوط بشه هستم.
خب همونطور که گفتم، اغلب شناختی که دیگران از ما دارند ناقصتر از اون چیزیه که خودمون از خودمون میدونیم! بنابراین لطف کن و بیشتر از خودت برامون بگو!
کلاً عجیبم دیگه٬ این سوال واقعا سوالی هست که هنگ می کنم. خودم رو واقعا اگه بخوام معرفی کنم باید فقط با اینترنت و کوه باشه. از رانندگی بیزار و از دانشگاه و مدرسه فراری. یعنی از در میرفتم تو از پنجره می اومد بیرون.
بخشی از زندگی من توی رویاست ولی بخش دیگه واقعا روی زمین. کلاً به دلیل درکنار هم بودن رویاپردازی و واقعیت گرایی درکنار هم میشه گفت آدم بلند پروازی هستم و با واقعیت گرایی همیشه به دنبال رسیدن به اون رویاهام هستم.
ریسک توی زندگیم زیاد کردم و امید وارم که شجاعت ریسک کردن رو هیچ وقت از دست ندم. محافظ کار نبودم و اینم امید وارم که تا آخر عمر و در بزرگسالی هم محافظه کار نشم. به شدت رفیق باز٬ به شدت تمایل به خودشگذرونی و رستوران بازی و کافه گردی.
اگه سوال دیگه ای به صورت خواص هست بپرسین جواب میدم.
الآن در چه مرحلهای از زندگی هستی؟ مستقل زندگی میکنی یا با والدین؟ خانواده که تشکیل ندادی؟! درآمدت رو از چه راهی کسب میکنی؟
هم مستقل و هم با خانواده٬ در خصوص تشکیل خانواده که اصلا حرفش رو نزنین (خنده) در مورد درآمد هم که خوب خاورزمین هست دیگه. خوبه
خب با این اوصاف آیا باید بگیم که شایان شلیلهی مجرد(!) مدیر شرکت خاور زمین هست؟ یا اینک سمت دیگهای داری و کار دیگهای انجام میدی؟
من مدیر پروژه هستم توی خاورزمین فقط همین. اصلا به من میاد که رئیس باشم؟
خب من فکر میکردم که مالک شرکت خاورزمین هم هستی. آیا همین طوره؟
گفتم همیشه این رو که خاورزمین یه تجربه گروهی خیلی خوب هست. یک نمونه خوب شراکت که اولین مدل توی وب فارسی به حساب میاد. ما سه تا شرکت جدا بودیم که ۲ سال پیش باهم یکی شدیم و خاورزمین رو به وجودد آوردیم خیلی زود شریک چهارم هم به ما اضافه شد. الان پست سازمانی من مدیر پروژه هست در همین حال٬ نایب رئیس هیات مدیره هم هستم.
وبسایتهای زیادی رو مدیریت میکنی. تاریخچهی حضورت در وب از کجا شروع میشه و هر کدوم از این سایتها از چه زمانی و براساس چه اهدافی تاسیس شدند؟
تا دو سال پیش می شد گفت که من مدیریت می کنم. ولی الان اصلا این طوری نیست واقعا نمیشه بدون کار گروهی این همه سایت رو به قول شما مدیریت کرد. تاریخچه من و وب به سال های ۹۸ و ۹۹ برمیگرده. اول آشنایی با وب و اینترنت بود و به عنوان کاربر. سال ۲۰۰۱ بود که اولین دامنه رو برای یک بیزینس خانوادگی گرفتم و سایت OLC رو راه اندازی کردم. OLC اولین سایت آموزش الکترونیکی توی ایران بود. اهداف اون زمان او ال سی تجاری-آموزشی بود.
کار خانوادگی که بهش اشاره کردی در رابطه با آموزش زبان هست؟
بود البته٬ الان دیگه پدر بازنشسته شده و به ایرانگردی مشغول هست.
بقیه سایتهایی که الان بصورت گروهی دارن مدیریت میشن چطور؟
رپیدورد هست که دفتر هماهنگی رپیدشیر توی ایران هست٬ شبکه تبلیغات هست که کارش نمایش و مدیریت تبلیغات بنری در وب فارسی هست. ایفایندر که یه فروشگاه اینترنتی هست که در اون می تونید محصولات مجازی رو خریداری کنید. شبکه اجتماعی وبززز هم هست که دومین شبکه اجتماعی ایران از نظر وسعت و تعداد کاربر به حساب میاد.
البته باز سایت داریم ولی سایت های تجاری نیستن معمولا توی بخش آزمایشگاه شرکت توسعه داده شدن تا در آینده در صورت تکمیل وارد فاز تجاری بشن و به جمع سایت های اصلی خاورزمین بیان.
خیلیها شما رو با جشنواره وب فارسی شناختند. جرقهی برگزاری چنین جشنوارهای از کجا به ذهنت رسید؟
واقعا باید برگشت به چهار یا پنج سال پیش. توی ایران دو تا یا سه جایزه مستقل بود با موضوع رسانه که وب یکی از شاخه های اون ها بود. اونجا بود که دیدم واقعا چرا وب نباید مستقل جشنواره داشته باشه. کمی در مورد وب٬ بزرگ بینی دارم. یعنی اعتقاد دارم که وب واقعا موقعیت خیلی مهم تری داره از اینی که بوده و هست. شاید دقیقا همین دلیل راه اندازی وبنا هم بود. یه روز دیدم واقعا وب نباید خودش یک خبرگزاری مستقل داشته باشه و بعد وبنا راه اندازی شد. جشنواره هم دقیقا همین بود.
جرقهی که خورد طیق روحیات خودم خیلی سریع راه اندازی شد. زیاد خودم رو درگیر ارایه یک کار کامل و بدون نقص نمی کنم. سریع سرویسی که توی فکرم هست رو ارایه میدم و بعد توسعه اون رو در پیش میگیرم.
به نظر میرسه همینطوره که میگی! جشنواره وب در سالهایی که برگزار شده پیشرفت چشمگیری داشته و آخرین دورهاش به نظر من از همهی دورههای قبلی بهتر مدیریت شده. داستان این جشنوارهها چی بود؟ میخوام بصورت مختصر یه تاریخچهای از چهار دورهای که برگزار شده بهمون بگی.
جشنواره وب ایران از یه نقطه خیلی کوچیک شروع شد. ولی خیلی سریع بزرگ شد دوره اول فقط معرفی سایت های برتر بود به انتخاب پایگاه خبری وب سایت های ایران. توی دوره دوم هویت مستقل گرفت و در دوره سوم تمام مراحل داوری و … انلاین شد و دوره چهارم هم که با برگزاری مراسم و کنفرانس خیلی رسمی تر و بزرگ تر برگزار شد که شما شاهدش بودین.
من خودم از رشد جشنواره خیلی راضی هستیم برای یه فعالیت مستقل و خصوصی تو ایران واقعا رشد خوبی هست.
درباره داستان جشنواره هم بگم که از کجا این سناریو اومد. حدود پنج سال پیش بود توی ایران مسابقه های مستقل ادبی و رسانه ای زیاد بود. توی برخی از مسابقه ها و جوایز من میدیدم که یه بخش کوچیک به اسم وب وجود داره که همه وب سایت های بدون در نظرگرفتن موضوع و محتوا در کنار هم دیده میشن.
من اونجا بود که دیدم واقعا هم حق وب سایت های توی این مسابقه ها ضایع میشه و هم اینکه وب و اینترنت به اندازه ای بزرگ هست که اصلا خودش یه مسابقه برای خودش داشته باشه. این دقیقا نقطه شروع بود برای جشنواره وب ایران. جالبه که بدونین جشنواره وب ایران سال اول و دوم با شعار جشنواره آنلاین وب ایران بود که بعد از سال سوم که قرار شد برنامه و اختتامیه داشته باشیم آنلاین رو از توی عنوان برداشتیم.
کلا جشنواره وب ایران پر حاشیه بوده.
بله جشنواره وب ایران، پر حاشیه بوده. آیا صادقانه میشه گفت که این جشنواره واقعاً مستقل هست؟
الان که رسیدیم به جشنواره وب امسال٬ بگم به دیدگاه های خودم رو میگم و نه به عنوان سخنگویی از طرف جشنواره٬ واقعا واقعیت هایی رو میگم که به چشم خودم دیدم.
واقعا توی راگیری و داوری مستقل بود. واقعا مستقل بود. خیلی ها برنده شدن که هم خودشون می دونن و هم دیگران که اصلا از نظر کاری و اجتماعی و تجاری و از هر نظر که بگین با من و شرکت مشکل داشتن. ولی داورها رای دادن و برنده شدن.
خیلی ها هم برنده شدن که دوست بودن٬ ولی نه این دوستی و نه اون دشمنی استقلال داوران رو بهم نزدن. هر مشکلی باشه توی داوری ها و استانداردها بود ولی اصلا چیزی به عنوان عدم استقلال رای داورها نبود.
چطور شد که شرکتی مثل الجی قبول کرد تا اسپانسر جشنواره وب باشه؟ به نظرم این بزرگترین اسپانسر غیر دولتی بود که تابحال یک حرکت مجازی در ایران داشته.
توان اجرایی٬ توان مذاکره٬ ارتباط های قوی٬ نبود این چیز هاست که وب فارسی از اون رنج میبره. ما بلد نیستیم با شرکت ها مذاکره کنیم. واسه همین هست که تاحالا اسپانسر بزرگ توی وب فارسی نبوده. البته در جشنواره نشون دادیم که وب فارسی واقعا پتانسیل این حضور رو داره.
خب این توانها از آن کی بود؟ شما؟
من توی خاورزمین واقعا به این نتیجه رسیدم که باید خودمون رو اصلاح کنیم و کار تیمی انجام بدیم. واقعا کار تیمی بود. کار تکی هیچ کدوم از ما نبود. چون به خیلی از عوامل بستگی داشت. و من فقط یک نفر بودم از تیم.
آیا الجی از نتیجهی کار راضی بود و میشه امیدوار بود که برای حرکتهای اینچنینی باز هم اسپانسر بشه؟ و آیا شرکتهای بزرگ دیگهای هم هستند که به سرمایهگذاری در این بخش علاقمند شده باشند؟
اره واقعا٬ توی جلسه هایی که داشتیم واقعا راضی بودن. این جشنواره در بخش تولید نرم افزار برای تلویزیون های هوشمند خیلی به اون ها کمک کرد. ارتباط ما با ال جی فقط برای یک روز اختتامیه نبود. حدودا هفت ماه یا هشت ماه پروسه جشنواره ادامه داشت. فقط شش یا هفت نفر میهمان خارجی برای روز اختتامیه از طرفشون اومده بود ایران. این خوب یعنی اینکه راضی بودن.
به نظر میرسه که در هر دوره بر تعداد داوران جشنواره داره اضافه میشه. انتخاب داوران بر چه اساسی انجام میشه؟ آیا بعنوان کارشناس انتخاب میشن یا صرفاً به سبقهی حضورشون در وب و شناخته بودنشون توجه میشه؟ اصلاً کی داورها رو انتخاب میکنه؟
اون هایی رو که من میشناسم به واسطه سابقه حضورشون توی وب بود. طراحای خوب٬ وبلاگ نویس ها قدیمی. کم بود کسی که درخواست بده داور جشنواره بشه و ما رد کرده باشیم. خیلی ها خودشون درخواست دادن و به جمع داورها اضافه شدن. چون واقعا من یادم نمیاد کسی باشه که روزمه ضعیفی داده باشه و بخواد داور باشه.
از هر کسی که درخواست داشتیم برای داور شدن واقعا تو نگاه اول یک تجربه چند ساله توی وب داشت.
قضیهی این گروه فعالان وب و جلساتی که برگزار میشه چیه؟
ایده این موضوع از جلسه های ماهانه فعالان لینوکسی گرفته شده بود. اون ها هر هفته جلسه داشتن توی کافه پراگ و اونجا در مورد لینوکس حرف میزدن. این موضوع رو با پرهام مطرح کردم پرهام فراخوان اول رو داد تا وبی ها هم کنار هم جمع بشن.
بعد ما هم از بچه های وب دعوت کردیم. طراح و برنامه نویس و مدیر سایت و … همه بیان تا درمورد مشکلات و برنامه ها و اهداف خودمون حرف بزنیم. این شروع جلسه های ماهانه فعالان وب بود.
تا آخر پاییز سال ۹۰ جلسه ها هر ماه برگزار شد. توی جلسه ها در مورد موضوع های مختلف صحبت می شد از تبلیغات و بازاریابی و مدیریت و هر چیزی که به وب مربوطه صحبت می کنیم.
به نظر میرسه که بعضیها این گروه فعالان وب رو بعنوان مافیا میشناسند. اما اونطور که من دیدم خیلی از دوستانی که شهرت بیشتری در وب فارسی دارند در این جلسات شرکت نکردند یا اگر هم شرکت کردند بعد از مدتی اعلام نارضایتی داشتند و در جلسات بعدی شرکت نداشتند. فکر میکنی چرا اینطور میشه؟
همیشه انتقاد به یه حرکت اجتماعی وجود داره. فعالان وب شاید چون اول تعریفش نکردیم انتقاد به ما وارد شد. کاربر فرندفید که فعال وب نیست. ما چون خودمون اونجا بودیم. اشتباه کردیم اونجا دعوت نامه دادیم. فعال وب کسی هست که وب رو میشناسه٬ توسعه میده٬ توی وب سرمایه گزاری کرده و کسی که واسه وب هزینه کرده. نو آوری داشته و … این آدم هست که درد های وب رو میدونه و می تونه کمک کنه به رفع اونها.
ما بعد از پنج یا شش جلسه تعریف رو درست کردیم و متاسفانه برخی این رو انحصار دیدن و گفتن مافیا ویا شایان و دوستاش٬ ولی کسی این رو نگفت که خیلی از دوستای خود من هم توی این تغییر حذف شدن.
فعالان وب مافیا نیستن. مافیا یعنی کسایی که از اعتبارشون برای کارای غیر قانونی استفاده کنن. به این فعالان وب نمیشه گفت مافیا. درسته که ارتباط های خوبی دارن. پول دارن. درسته توی حلقه خودشون باهم تبادلات بالایی دارن٬ ولی این طوری نیست که کسی وارد این حلقه نشه ورود به حلقه خیلی راحته مهم توی این حلقه موندنه.
گروه هم ثبت نامی نیست. عضویتی نیست. شامل هر کسی میشه که دوست داره با این حلقه تعامل خوب و منطقی داشته باشه. شاید الان قوانین نانوشته وجود داره بیشتر. نمیشه گفت کی تو مافیا هست یا کی نیست. البته فراموش نکنید که این مافیا مافیای خوبی هست.
در مورد حضور آدم ها باید بگم خیلی ها اومدن٬ اصلا مگه میشه آدم های مطرح نیان و بعد این همه حاشیه ساز باشه؟؟؟ چون آدم های بزرگ اومدن این همه حاشیه و خبر مطرح شد. خیلی ها هستن توی وب که اصلا هیچ جایی نمیرن. همیشه هم به من میگن چرا فلانی و فلانی نیومدن؟ شما بگین که این ها کجا ها رفتن؟ آدم های فعالی هستن توی دنیای مجازی ولی تو دنیای واقعی نه اصلا نیستن و فعالیت اجتماعی ندارن.
کسایی که دیگه نیومدن هم واقعا کسایی بودن که بعد از تغییر تعریف ما از فعالان وب به اون تعریف نمی خوردن. روز اول هر کسی که اکانت تویتر و فرفر داشت هم در گروه فعال های وب بود. آخرش که گفتیم کسی که از توی وب تجارت داره٬ خیلی ها رفتن و دیگه نیومدن. چرا نمیگیم که بعد از این تغییر تعریف کیا اومدن؟ توی جلسه تبلیغات اینترنتی تمام شرکت های فعال توی تبلغات اینترنتی دعوت شدن ما مدیرای ۸ تا شرکت رسمی و ثبت شده رو در زمینه تبلیغات آنلاین توی جلسه داشتیم. این ها یعنی فعالای وب.
از فعالان وب و مافیا حرف که زیاد هست. از پر حاشیه ترین رویداد های وب فارسی بوده به نظر من.
خب من خودم تعریفی که شما از فعالان وب دارین ارائه میدین رو برای اولین بار شنیدهام! به نظر من “فعال وب” کسی هست که در وب فعالیت زیادی داره. کسی که وبلاگنویس معتبری هست و برای یک مدت طولانی و بصورت منظم این کار رو انجام داده به نظر من یکی از ساکنین فعال وب هست. یا کسی که در شبکههای اجتماعی زمان زیادی رو سپری میکنه و ارتباطات زیادی داره یک فعال وب هست.
اونهایی که شما به عنوان فعال وب معرفی میکنید به اعتقاد من مثلاً میشه نام “تجار وب” رو روشون گذاشت. البته تاجرین وب از ستونهای اصلی وب هستند و وجود و حضورشون الزامیه. اما موفقیت این گروه به همراهی ساکنین فعال وب نیاز داره و بدون استقبال اونها، تجارتها با شکست مواجه میشن. چرا شما به جای حذف کردن یک سری از افراد -که به اعتقاد من موجب شد تا اعتبار جلساتتون زیر سوال بره- نیومدید تا بین تجار وب و فعالان وب همنشینی و ارتباط برقرار کنید؟!
ارتباط در این زمینه وجود داره٬ ما توجلسه ها از بچه های وبلاگ نویس همه دعوت داشتیم. البته وبلاگ نویس ها همیشه توی تعریف ما بودن. از نظر ما وبلاگ نویسی هم شغل هست توی وب. این دسته همیشه توی این تعریف بودن و تاحالا نبوده کسی که وبلاگ نویس باشه و ما بگیم که نه شما فعال وب نیستی. در خصوص کاربرا همیشه این مشکل هست. خیلی ها که توی وب شناخته شده هستن فقط کاربر برخی از شبکه های اجتماعی هستن. اون ها استفاده کننده هستن و نه تولید کننده. هر کسی تولید محتوا کنه می تونه توی جلسه ها بیاد. شما تعریف تجار و فعال رو کنار هم گذاشتین ما هم دقیقا همین رو میگیم. ولی ما میگیم فعال وب و کاربر وب.
درسته که کاربرای وب خیلی اهمیت دارن ولی کاربر همیشه استفاده کننده سرویس هست. فعال وب کسی هست که وب رو شکل میده
خب همین فعال وبی که شما میگید وب رو میسازه، برای کاربرها میسازه! بنابراین آیا بهتر نیست کاربران صرفاً استفاده کننده هم در جلسات حضور داشته باشند تا خواستههاشون برای سازندگان وب روشنتر بشه؟
من به شخصه همچین دیدی ندارم. نظر کاربر باید توی فیدبک های سایت ها بررسی بشه. این مدل جلسه ها باید با نگرانی ها و مشکلات مشترک شکل بگیرن تا دقیقا نتیجه داشته باشن. پدیدآورنده های وب٬ کسایی وب رو می سازن کلی مشکل حقوقی و اجرایی و تجاری دارن که باید اون ها رو کنار هم رفع کنن. که بتونن به کاربر سرویس بدن. برای این هست که کاربرها اصلا جای دیگه ای از این بازی هستن.
البته حرف شما هم درسته٬ میشه اون مدل جلسه ها رو داشت ولی اینجا شاید جاش نباشه.
پس شاید نام جلساتی که شما میزارید حاشیه ساز بوده باشه! “جلسه فعالان وب”! تا جایی که من میدونم به عنوانش هم اعتراضاتی زیادی وارد شده.
اره بیشتر نامش بود. همه میگفتن بگیم جلسه شایان و دوستان (با خنده). جلسه های زیادی هم هست ها فعالان کارگری٫ فعالان روزنامه نگار٬ فعالان حقوق بشر٬ همه و همه از واژه فعال استفاده می کنن. از نظر ما واقعا خوب فعالیم در این حوزه. ما فعال نباشیم کی فعاله٬ مشکل اینه که هر کسی که نمیاد یا نیست به هر دلیلی بجای اومدن و کمک کردن فقط می خواد به اعتبار اون هایی که بودن لطمه بزنه. این رو هم دوباره بگم تاحالا در روی هیچ کسی بسته نبود.
هنوز هم این جلسات داره برگزار میشه؟
فکر کنم که بعدیش اواخر اردیبهشت باشه.
شنیدم که خیلی دوست داری «رییس» باشی؟! آیا همینطوره؟
تنها چیزی که دوست ندارم باشم رییس بودنه. کلا آدمی هستم که همه جا سرک میکشم ولی به اسم دوست ندارم رییس باشم. رییس بودن دست آدم رو می بنده. پوزیشن هایی رو دوست دارم که دست آدم باز باشه٬ مخصوصا روی خلاقیت و پروش ایده اصلا توی چارچوب سازمان جا نمیگیرم. حالا از کی شینیدین؟
چرا میخوای بدونی کی گفته؟! نکنه میخوای از روش مافیایی حالش رو بگیری؟!
چرا که نه
اینطور به نظر میرسه که با مراکز قدرت رابطه داری؟ شاهدش رو هم میشه گرفتن مجوز برای جشنواره وب در نظر گرفت. آیا همینطوره؟
مراکز قدرت. چه اسم جالبی. اونجا که پرسیدن درمورد فعالان وب. یکی دیگه از نکات مهم همین ارتباط با نهاد های قانونی هست. به عنوان یه شرکت که داره توی ایران فعالیت می کنه درست یا غلط قوانین وجود داره که باید رعایت بشه. ما به این روابط و قوانین احترام میزاریم. شاید با خیلی هاشون مشکل داریم و از نظر ما درست نیستن. ولی وقتی که شرکت ثبتی آدم داشته باشه باید توی چهارچوب قانونی کار کنه.
خوب شد البته این سوال رو پرسیدین چون یکی از مشکلات فعالان وب همین بود. ما نمی خواستیم حلقه ای ضد قانون و رو در روی اون باشیم ما دنبال تعامل بیزینس ها با نهاد های قانونی بودیم و هستیم. طوری که منافع بخش خصوصی حفظ بشه. خیلی از اون ها که تو جلسه ها رفتن کنار کسایی بودن که به این بخش از تجارت احترام نمیزاشتن. فقط یه ابزار می خواستن مخالفت هاشون رو اعلام کنن.
ارتباط ما هم آره خوبه٬ این ارتباط به نفع وب هست. برای اینکه نهاد های قانونی واقعا از جامعه وبی دورن. و ما خیلی دنبال این هستیم که با برگزاری جشنواره وب و جلسه های فعالان وب این حلقه و ارتباط رو ایجاد کنیم.
در ضمن استفاده از ارتباط های قانونی برای برگزاری جشنواره وب و … چیز بدی نیست.
البته من نگفتم ارتباط با مراکز قدرت خوب یا بده! اما آیا این ارتباط موجب نشده که مثلاً برای شما خطوط قرمز تعیین کنند یا مثلاً بخوان که بعضی از افراد رو از لیستهاتون حذف کنید؟!
به شخصه چیزی ندیدم که ما خط قرمز فراتر از خط قرمز های وب فارسی توی جشنواره داشته باشیم. اگر هم خط قرمزی داشتیم واقعا خط قرمزی بود که خودمون به اون ها رسیدیم.
شایان جان! صادقانه چقدر اهل معامله هستی؟
یه چیزهایی رو نمیشه معامله کرد ولی سر چیزایی که میشه من عاشق معامله هستم.
مثلاً اگر مجبور بشی برای برگزاری جلسات، سر چند نفر از فعالان وب با مراکزی که مجوز میدن به توافق برسی این کار رو میکنی؟
اگه افراد مورد داشته باشن٬ یعنی مشکلات سیاسی و این موارد که اصلا ما خودمون پرهیز می کنیم که به حاشیه کشیده نشیم. در کل من در خصوص آدم های دیگه معامله گر نیستم اگه لازم بشه من برم کنار یعنی سر خودم معامله بشه برای ادامه هر کار اجتماعی این کار رو بیشتر دوست دارم انجام بدم تا درمورد آدم های دیگه.
خب در مورد اون افرادی که مشکل دارند! بلاگنوشت فیلتره و علتش هم فعالیتهای سیاسیش در زمانهای گذشته هست. طبق قانون همکاری با سایتهای فیلتر شده جرم محسوب میشه! آیا اگه موقعیتش پیش بیاد مثلاً جلوی انتشار این گپزنی رو میگیری؟
بلاگ نوشت اگه مشکل داشت که من الان اینجا با شما حرف نمیزدم. من گفتم برخی از فیلترینگ ها اشتباه هست. یعنی سلیقه ای هست به نظر من. شما اگه مشکل سیاسی داشتین باید توی دادگاه میرفتید. اونجا اگه مجرم بودین خوب آره شاید الان با شما صحبت نمی کردم. ولی همین طوری فیلتر شدن… به نظر من خیلی از سایت ها سلیقه ای فیلتر میشن. امید وارم که واقعا یک روزی شاهد این فیلتر شدن ها نباشیم.
بیا برگردیم به خودت! رشتهی تحصیلیت چیه و تا چه مقطعی تحصیل کردی؟
هنرستان کامپیوتر خوندم و همون اول از دانشگاه فرار کردم. بر خلاف فشار های شدید خانواده دیگه خودتون می دونید. الان بهتر شده ولی ده سال پیش باید یا مهندس بودی و یا دکتر.
اهل مطالعه هم هستی؟ آخرین کتابی که خوندی چی بود؟
اره خیلی اهل مطالعه هستم ولی یه مشکل دارم اون هم اینکه کتاب ها نیمه کاره رها می کنم. هم فارسی و هم انگلیسی٬ خیلی تیکه تیکه کتاب می خونم. کم شده یک کتاب رو از اول بخونم تا آخر. همیشه چند تا رو باهم شروع می کنم و چند تا رو تیکه تیکه ادامه میدم. آخریش بخش های از استیو جابزز بود٬ یه کتاب از اسمشینگ٬ یه کتاب در مورد مدیریت استرس
آیا ترجیح میدی که کتابهای چاپی رو بخونی یا اینکه با دیجیتالیش هم حال میکنی؟
ورق زدن رو بیشتر دوست دارم. کتاب های فارسی رو بیشتر دوست دارم ورق بزنم انگلیسی ها خوب معمولا ایبوک هستن دیگه کاری نمیشه کرد باید رفت دنبال تبلت
از چه ابزارهای دیجیتالی استفاده میکنی؟ منظورم ابزارهایی مثل نوتبوک و تبلت و… است.
الان یک مک پرو دارو. یه گلکسی تب٬ ام پی تری پلیر سونی٬ همین
چرا مک؟
همه تو شرکت مک دارن تقریبا. من هم مکی شدم. واقعا از ویندوز بهتره. من که باهاش راحتم.
نرمافزارهایی که بیشتر باهاشون کار میکنی چیا هستن؟
گوگل کروم تنها چیزیه که صبح تا شب جلوی چشم باز هست٬ اپلیکیشن تویتر و ای چت. با چیز دیگه ای زیاد کار ندارم.
شاید گروهی که بیشترین استفاده رو از تحریمهای اقتصادی ایران میبرند، افرادی باشند که با کامپیوتر سر و کار دارند! مثلاً ما خیلی از نرم افزارها رو کرک شده استفاده میکنیم و همین تحریمها هم موجب میشه که عذاب وجدان کمتری داشته باشیم! در این باره چی فکر میکنی؟
خوب من خودم اصلا این طوری فکر نمی کنم. اون زمان که ویندوز داشتم هم نرم افزار کرک شده اصلا نداشتم . الان که مک هست که بازم خیلی بدتر شده. کلا من خودم دنبال نرم افزار کرک نمیرم. توی تجارت های خاورزمین هم اگه یه نگاه کنید. چند تا از سایت هامون مربوط میشه به نرم افزار اوریجنال و فروش لایسنس نرم افزار های خارجی. درسته برای ما تجارت هست. ولی کسی که دنبالش باشه از کرک استفاده نکنه تونستیم راهش رو باز کنیم.
میونهت با شبکههای اجتماعی وب چطوره؟ در کدومهاش بیشتر فعالی؟ نظرت دربارهی این شبکهها چیه؟
چه سوال سختی٬ اصلا میونه ای ندارم فقط تمام زندگیم رو توییت می کنم و تمام زندگیم و عکس ها و فیلم هام توی فیس بوک هست. یه زمانی فرفر رو خیلی دوست داشتم ولی به شدت ازش زده شدم. کلا شبکه های اجتماعی رو بیشتر از اجتماع های واقعی دوست دارم.
فکر میکنی چرا شبکههای اجتماعی تحت وب رو بیشتر از اجتماعات غیر مجازی دوست داری؟
من که در کل ظاهر و باطنم یکی هست. ولی به واسطه کار بیشتر آنلاین هستم و توی تقریبا ۱۵ سال گذشته با روابط آنلاین بزرگ شدم. شاید حتی عادت باشه. البته آدم ها دیگه رو توی محیط های مجازی بیشتر دوست دارم. خیلی وقت ها آدم ها رو میبنی دلت رو میزنن. ولی همه توی وب دوست داشتنی هستن. البته برعکس اون هم هست. کسایی که توی وب ازشون بدم میاد رو کم نبوده توی دنیای واقعی دوست داشتم.
پس معتقدی که شخصیت مجازی افراد با شخصیت واقعیشون متفاوته. آیا این خوبه؟ اصلاً چرا اینطوریه؟
خوب و بدش رو نمی دونم. شاید برای برخی ها خوب باشن و برای برخی ها خوب نباشه. در مورد اینکه چرا این طوری هست خوب راستش ما وقتی توی دنیای مجازی هستیم داریم از پشت یک دیوار با مردم ارتباط برقرار می کنیم. خیلی وقت ها تصویری که از خودمون نشون میدیم اون واقعیه نیست. بیشتر اونی هست که خودمون می خوایم دیگران درمورد ما فکر کنن.
آیا میشه اینطور گفت که چون در واقعیت، زیاد اجتماعی نبودی و یا شاید گوشهگیر بودی، به سمت دنیای مجازی کشیده شدی؟
من این طوری نبودم ولی خیلی ها این طوری بودن . قبل از اینکه وارد دنیای مجازی بشم خیلی اجتماعی بودم به واسطه کار اون زمانم. ولی بعد که گرفتار اینترنت شد٬ آره گوشه گیر هم شدم. البته توی دو سال گذشته دارم ترکش می کنم. چون الان به این نتیجه رسیدم گوشه گیری واسه بیزینس واقعا آفت بزرگی هست.
آیا تابحال میتینگهای غیر رسمی با دوستانی که صرفاً از طریق دنیای مجازی میشناسیشون هم داشتی؟ نظرت دربارهی اینطور نشستها چیه؟
اره٬ کوه رفتیم با گروه کوهنوردی فرندفید. فکر کنم هفت یا هشت تا برنامه اول رو رفتم. بعد دعوام شد دیگه نرفتم. یک بار هم تو میتینگ آخر سال فرفرندفید رفتم. اونم جالب بود. دیگه نه چیزی یادم نمیاد.
چرا هر جا میری، حاشیهساز میشی و مثلاً دعوا میگیری یا اسباب دعوا رو فراهم میکنی؟! فکر نمیکنی مشکل از خودت باشه و باید در اخلاقت تجدید نظر کنی؟!
توی گروه فرفر اون زمان سرپرست گروه حرفه ای نبود به نظر من چندین اشتباه کرد که جون بچه ها رو به خطر انداخت منم دعوام شد. البته الان از دور برنامه ها رو میبینم دیگه اون مشکلات پیش نیومده خدا رو شکر یعنی گروه کوه نوردی فرفر مسدوم و زخمی نداده.
آدم حاشیه داری هستم خوب. البته من اسباب دعوا رو واقعا فراهم نمی کنم. ولی رک هستم و در مورد مواردی که احساس کنم حق با منه به هیچ وجه سکوت نمی کنم. ولی واقعا آدم دعوایی و دردسر سازی نیستم.
فقط کمی حاشیه هست. شاید البته مقدار این حاشیه ها کمی زیاد باشه. باز توی این مورد هم توی دو سال گذشته تغییر کردم. نکردم؟ حاشیه های دور و اطراف من به نظرت واقعا کم نشده؟
نمیدونم! شاید!
به نظرت “اعتیاد اینترنتی” چه جوریه؟
خیلی بد هست. هر نوع مواد مخدری هم استفاده کردم که این یکی رو ترک کنم نشد. می دونی چون همیشه هست نمیشه ترکش کرد. دود و مواد رو که صبح تا شب جلوت نیست. برای همینه که میگم از اون ها هم بد تر است. توی خونه هست٬ توی دفتر هست٬ توی ماشین هست٬ توی هر جایی. تازه تنها ابزار اعتیادی هست که جلوی بزرگترها و تو چشم خانواده هم میشه ازش استفاده کرد. واسه این خیلی بد هست.
آیا فکر میکنی که اینترنت باید تحت نظارت دولتها قرار داشته باشه یا خیر؟ به نظرت دولتها در قبال فضای وب چه برنامهای باید پیش بگیرند؟
زندگی شخصی نباید تحت کنترل کسی باشه. دنیای مجازی که جای خود داره. ولی نه اینکه بی قانون باشه. اتفاق ها باید توی دنیای مجازی هم کنترل بشه و قانون براش باشه. ولی کنترل و سرک کشیدن تو زندگی شخصی آدم ها اصلا موافقش نیستم.
خب دولتها میگن که باید مراقب رفتارهای افراد در وب باشند تا جلوی سو استفادهها از این شبکهها گرفته بشه. مثلاً افراد رو در فیس بوک تحت نظر میگیرن تا اگه رفتار مشکوکی دیدن، جلوش رو بگیرن. آیا در این صورت به قول شما “سرک کشیدن در زندگی مجازی مردم” میتونه قابل توجیه باشه؟
تا مشکوک چی باشه؟ اعتقادات سیاسی و اجتماعی؟ این دیگه پیشگیری نشد که.
مثلاً دولت بریتانیا میگفت که شورشیان از فیسبوک برای برنامهریزی شورشها و حمله به اماکن عمومی استفاده میکردند و لذا مجبوره این شبکه رو تحت نظر بگیره!
واقع بین باشیم٬ مگه دروغ می گفت؟ شورش خیابانی بود جنش آزادی خواهی که نبود. واقعا کنترل شورش ها از طریق این سایت ها بود. ولی نه اینکه این سایت ها ابزار جاسوسی و فتنه هستن. متوجه منظور من میشید؟ اون ها ابزارن میشه ازشون برای هم چیزی استفاده کرد. با چاقو میشه میوه پوست کند٬ از جون خودمون دفاع کنیم و یا اینکه یه کسی رو بکشیم. این سه تا واقعا باهم فرق دارن.
از نظارت و سرک کشیدن که بگذریم، فیلترینگ چطور؟ آیا وجودش لازمه؟ اصلاً آیا دولت باید در این بخش ورود کنه؟
واقع بینانه فیلترینگ توی تمام دنیا هست. توی کشور هایی که فکر می کنیم نیست سخت تر هم هست. همیشه این مثال رو میزنم فیلتر کردن سایت های پرن واقعا خواست خیلی هاست توی ایران. چیزی که توی ایران خنده داره فیلتر کردن ابزاره. ابزار که به خودی خود مشکلی ندارن.
حدود یکساله که خبرهایی دربارهی “اینترنت ملی” میشنویم! فکر میکنی چطور باشه؟
درمورد اینترنت ملی٬ اولا که چیزی به اسم اینترنت ملی نیست. اگه اینترنت باشه دیگه ملی نیست. منظور اگه شبکه ملی اطلاعات باشه٬ همه کشور ها دارن. یعنی با توسعه ارتباط ها و مراکز داده داخلی از خروج ترافیک از کشور جلوگیری بشه که هزینه مصرف برای کاربر بیاد پایین و سرعت بره بالا. یعنی اگه یک سایت ۹۰ درصد ترافیک داخل ایران هست. بهتره که توی ایران هاست بشه. دقیقا مثل الان که به واسطه نزدیک بودن اروپا خیلی از سایت ها نسبت به ده سال قبل داره هاست خودشون رو از آمریکا و کانادا انتقال میدن به اروپا. اگه فردا دیتاسنتر های قوی در ایران داشته باشیم. و هزینه بیاد پایین و سرعت بره بالا چرا از این فرصت استفاده نکنیم؟ این دید من از نظر فنی هست.
حالا اگه قرار باشه دیوار کشیده بشه دور ایران و اینترنت قطع بهش و این ها میشه سانسور دیگه فنی نیست. به اون معنی منم با سانسور کل اینترنت مخالف هستم. چون جلوی رشد و توسعه کشور رو میگیره و البته نشدنی هم هست.
در خصوص شبکه ملی اطلاعات٬ از نظر فنی خیلی خوبه. البته اینم بگم که به نظر من زیرساخت هاش نیست. سه یا چهار تا دیناسنتر داریم توی ایران که نه از نظر هزینه و نه از نظر امنیت و امکانات سرویس خوبی نمیدن که بخوان در بستر شبکه ملی اطلاعات کمک کنن.
یه مثال دیگه بزنم من می خوام از تهران برم کیش٬ نمیام برم با هواپیما لندن و بعد از لندن دوبی و بعد با کشتی بیام کیش. شبکه ملی اطلاعات یعنی همین. یعنی ترافیک داخلی از کشور خارج نشه. این خوبه. هر چیزی غیر از این نه اصلا خوب نیست.
بیا کمی هم دربارهی بلاگستان گپ بزنیم. با وجود این همه شبکهی اجتماعی و حرفهایی که در چند خط کوتاه گفته میشه، آیا فکر میکنی هنوز هم وبلاگها شانسی برای بقا خواهند داشت؟
بلاگستان خیلی اهمیت داره و من فکر نمی کنم که روزی برسه که دیگه وبلاگ ها قدرت نداشته باشن. البته خیلی نکات این وسط هست.
خیلی از ما ها از شبکه های اجتماعی درست استفاده نمی کنیم. ما ها خودمون میایم مثلا از گودر و فرفر و فیسبوک و … بجای وبلاگمون استفاده می کنیم. من خودم به شخصی خیلی وقت ها ایده های کوچیکم رو اونجا توییت می کنم و بعد ازشون یه پست وبلاگ در میارم. یا حتی از خوندن توییت و نوشته های دیگران در باره موضوع خاص٬ میرم یه پست وبلاگ می نویسم.
به نظر من وبلاگ هنوز هم که هنوزه جای خودش رو داره شاید کمی تغییر کرده باشه ولی اصلا نمیشه گفت که مرده. حتی شاید دیر به دیر نوشتن کمیت رو کم کرده باشه ولی کیفیت برخی از نوشته ها بالا تر رفته.
شایان جان، متشکرم که در این مدت وقتت رو گذاشتی و به سوالاتم پاسخ دادی. اگه حرف دیگهای هست لطفاً با ما در میان بذار.
حرف آخرم این هست که٬ واقعا دنیای وب تمام دنیای اطراف ما نیست. واقعا دنیا چیز بزرگتری هست که که وب بخشی از اونه. خیلی از ماها فکر می کنیم وب تمام دنیاست.
خیلی ها توی شبکه های اجتماعی توی یک حلقه گیر می کنیم و بعد دچار خود بزرگبینی میشیم و فکر می کنیم که مرکز دنیا هستیم و دیگه هیچ کسی خارج از اون حلقه نیست. دنیا خیلی بزرگتر هست از این چیزی که ما فکر می کنیم.
درمورد کار گروهی هم باید بگم که من همه مدل رو تجربه کردم. تنها راه موفقیت ما آشنایی با فرهنگ کارگروهی است. یعنی واقعا با وجودمون بهش اعتقاد داشته باشیم و باور داشته باشیم که راه موفقیت ما از اون رد میشه و بعد یادبگیریم چطوری باید بهش برسیم.
فرانک مجیدی، اولین شخصی بود که برای شروع سری جدید فیسآفها به ذهنم رسید. دلایل زیادی برای این کار داشتم. مهمترینش اینکه وقتی کاری را شروع میکند، تا آخرش همراهت میشود. زود جوابت را میدهد، آدم پایهای است و جنب و جوش خاص خودش را دارد.
فرانک مجیدی، اولین شخصی بود که برای شروع سری جدید فیسآفها به ذهنم رسید. دلایل زیادی برای این کار داشتم. مهمترینش اینکه وقتی کاری را شروع میکند، تا آخرش همراهت میشود. زود جوابت را میدهد، آدم پایهای است و جنب و جوش خاص خودش را دارد.
دلیل دیگر انتخاب فرانک مجیدی، این بود که اعلام کنم در سری جدید فیسآفها، قرار نیست فقط سراغ اولها و تاپترینها بروم. البته منظورم این نیست که خانم مجیدی بلاگر تک و تاپی نیست، که اتفاقاً جز برترینهای بلاگستان فارسی هستند. اما به هر حال در یک پزشک، ایشان نویسندهی دوم محسوب میشوند.
همانطور که حدس میزدم، در طول تهیه فیس آف، فرانک مجیدی در اولین فرصت به سوالاتی که پرسیده میشد سریعاً پاسخ میداد. پاسخهایش هم از سرِ انجام وظیفه نبودند و حتی خیلی از اوقات خودشان برای بهتر شدن فیس آف، سوالاتی را پیشنهاد میکردند.
به هر حال، سعی کردم تا فیس آف خوبی از آب در آید. هرچند که کاستیهای زیادی باید داشته باشد که مسلماً همهی تقصیرش گردن بنده است. اما به هر حال خواندنش خالی از لطف نیست…
شناسنامهی فرانک مجیدی در دنیای وب، صادره از وبلاگ یک پزشک است. او و برادرش بلاگرهای پرکار و حرفهای بلاگستان فارسی به شمار میروند.
شناسنامهی «فرانک مجیدی» در دنیای وب، صادره از وبلاگ یک پزشک است. او و برادرش بلاگرهای پرکار و حرفهای بلاگستان فارسی به شمار میروند.
فرانک بانو از خودت شروع کن. تحصیلاتت، شغلت، علایقت، کارهایی که میکنی و هر چیزی که دوست داری تا دربارهش بهمون بگی.
اول، سلام میکنم به خوانندههای خوب این فیسآف و شما آقای جم عزیز. خب، فرانک مجیدی هستم. فارغالتحصیل رشتهی شیمی محض دانشگاه تبریز در مقطع کارشناسی و دانشجوی کارشناسی ارشد شیمی آلی، همچنان در دانشگاه تبریز هستم. ترجیح دادم که در دورهی تحصیل، برای تمرکز بیشتر روی درس و دانشگاه، دنبال کار نباشم. خوانندههای ثابت «یک پزشک»، بهخوبی علایق من رو میشناسن. من از ۱۶ سالگی عاشق دنیای فیلم و سینما شدم.
بهواسطهی علاقمندی شدید برادرم به کتابخوانی، عاشق دنیای کتاب هم شدم. در خانه، چند کتابخانهی بزرگ مملو از کتابهای همیشه تازه داریم. شوق برگشتن از محل تحصیل و روبرو شدن با دهها کتابی که بهسختی میشه یکیش رو برای مطالعه انتخاب کرد، همیشه با من بوده و هست.
همونطوری هم که همیشه میگم، علاقه به فرهنگ و هنر رو بهانهی مناسبی برای نپرداختن به ورزش نمیدونم. من از وقتی یک کودک خردسال بودم، با خاطرات فوتبالهای جامجهانی ۹۴ و بازیهای پرسپولیس بزرگ شدم. فوتبال، بخش بزرگی از هیجانات زندگی من شد، هرچند که اون سالها تلویزیون بهسختی یک مسابقه رو نشون میداد. من از وقتی بچه بودم، عاشق تیم ملی آرژانتین بودم و وقتی فهمیدم که فوتبال رو دوست دارم که بهشدت عاشق بارسلونا بودم! خیلی از دوستانم من رو بهعنوان یه هوادار شدیداً متعصب بارسا میشناسن و من در موقعیتهای مناسب تلاش کردم میزان عشقم رو به بارسا در برخی از پستهای وبلاگ نشون بدم.
از همون کودکی، مادر ما رو با دنیای شعرخوانی آشنا کرد. حافظ و سعدی. کودکی من، پر بود از صدای نوارهای استاد شجریان. هنوز هم با عشق و افتخار، عاشق موسیقی اصیل ایرانی و آثار استادان بزرگ موسیقی کشورم هستم. البته این دلیلی بر این نیست که موسیقی غرب رو دنبال نمیکنم. یکی از شانسهایی که دوست داشتن سینما به من داد، آشنایی با آهنگسازان بزرگ دنیای سینما بود. شدیداً شیفتهی کارهای آهنگسازان بزرگی مثل انیو موریکونه، میکیس تئودوراکیس، فیلیپ گلاس، جان پاول و البته و صد البته، هانس زیمر هستم. به گوش دادن کارهای اپرای پاواروتی فقید، یا شنیدن آلبومهای سلین دیون، لارا فابین، جاش گروبان و چندتای دیگه علاقمند هستم. البته هیچ گروهی هم برای من، پینکفلوید نمیشه!
خوشحالم که بطور کامل علایقت رو به ما معرفی کردی. این نشون میده که میتونیم راحتتر با هم گپ بزنیم.
بله، من به گپ زدن راحت در مصاحبه اعتقاد دارم. قرار نیست خوانندهها همون ادبیات پستهای وبلاگی رو در فیسآف تجربه کنند :)
خب پس برای خودمونیتر شدن، بد نیست کمی بیشتر اطلاعات بدی! متولد چه روزی از چه ماهی در چه سالی هستی؟! از خانوادهت برامون بگو.
من روز ۲۷ تیر سال ۱۳۶۵ در یک هوای بسیار بارانی در بیمارستان «آریا» در رشت بهدنیا اومدم. میشه روز ۱۸ جولای، روز تولد قهرمان بزرگ زندگیم، «نلسون ماندلا».
پدر من کارمند ادارهی مخابرات بود و مادرم معلم. مادرم از خردسالی ما رو با کتاب و شعر آشنا کرد و علاقهام به ادبیات رو خیلی به ایشون مدیونم. من آدم خیلی خوششانسیام آقای جم. توی زندگیم هرچی که خواستم، داشتم. آدمهایی که دوستم داشتند، دوستای خیلی خوب و رفاه کامل فرهنگی و اجتماعی. به پدر و مادرم خیلی مدیونم، همهی زحمات اونهاست که باعث شده به اینجا برسم. دستشون رو میبوسم.
چند تا برادر و خواهرین؟ فقط شما و علیرضا هستین؟
بله، فقط من و علیرضا. این خیلی توی صمیمیت من و برادرم نقش داشت.
اگه ازت بخوام یه سری عکس از سنین مختلف از خودت و علیرضا برای انتشار بهمون بدی، چی میگی؟!
این رو باید از علیرضا بخواید. آلبوم خونوادگی تو خونهی پدری هست و من الان دسترسی ندارم. وگرنه من که مشکلی ندارم اصلاً! اتفاقاً عکسهای بانمکی دارم از دوران بچگی :)
خب شما از ایشون بخواید و برام بفرستید تا توی فیسآف ازشون استفاده کنم.
باورم نمیشه یعنی روتون نمیشه شما به علی بگید؟! باشه، میگم اسکن کنه و بفرسته برام :)))
حسبالأمر، دو تا از عکسهای دوران کودکی رو براتون میفرستم. توی اولیش، من نه ماه دارم و علیرضا ۸، ۹ سال. دقیقاً یک سال و سه ماه قبل از پذیرش قطعنامهی ۵۹۸ و پایان جنگ ایران و عراق. عکاسی هم امکانات زمان جنگی داره. خب، چه میشه کرد. ما مثل بچههای حالا نبودیم. حقیقت اینه که همیشه علیرضا همینجور که توی این عکس معلوم ه، مراقبم بوده .
حقیقت اینه که همیشه علیرضا همینجور که توی این عکس معلوم ه، مراقبم بوده .
راستش من ایمیل بی جواب زیادی به علیرضا دارم :دی خب جای گله نیست. ایشون سرشون شلوغه و مسلماً تعداد ایمیلها هم زیادند.
آهان، این یکی از مسائل هست که برخی از خوانندهها و مخاطبا بخاطرش بهمون انتقاد میکنن و حق دارن کاملاً. من میدونم البته، دغدغههای کاری و تحصیلی بهانهی مناسبی برای کمرنگ بودن پاسخگویی ما نیست. در «ذرهبین سوم» هم اگر کامنتها رو تعقیب کردهباشید در پستی که به وبلاگ ما اختصاص داشت، ملاحظه کردید که بیشتر انتقادات روی عدم پاسخگویی بود. خب، ما بعد از اون سعی کردیم این نقیصه رو تا حد امکان جبران کنیم. نه کاملاً، اما تا حد امکان. با اینحال، اگر کار فوریای با برادرم بود و احتمالاً اون ایمیل بی جواب مونده، در بخش «دربارهی ما» در وبلاگ آدرس ایمیل من هم هست و خوانندهها میتونن سئوالشون رو برای من بفرستن.
علیرضا چه نقشی در زندگیت داره؟ از رابطهی شخصیتون برامون بگو.
علیرضا، بزرگترین نقش رو در زندگی من ایفا میکنه. رابطهی ما فقط خواهر و برادری نیست. خیلی عادی هست که برادرها گاهی تلفنی به خواهرشون بکنن، تو مناسبتها و مهمونیها همدیگر رو ببینن و همدیگر رو دوست داشتهباشن. اما اینها خیلی متفاوت هست از «دوست» بودن و «یک روح در دو بدن» موندن. شاید فکر میکنید اغراق باشه، اما من در این مصاحبه به همهی سئوالات صادقانه جواب میدم. زمانهایی هست که دربارهی یک مبحث فکر میکنیم، حالا فیلم، کتاب یا مسائل روز، و همونلحظه اونیکی دقیقاً شروع میکنه دربارهی همون موضوع حرف زدن. علیرضا توی رشد و جهتدهی فکر من اثر خیلی زیادی گذاشته. مطالعاتم، فیلم دیدنم، یادگیری نوع نگاهم به مسائل، همه تحت تربیت اون بوده. سلایق کاملاً یکسانی داریم. از سلایق هنری بگیرید، تا ورزشی، تا حتی خرید لباس. از شما چه پنهان، این همسلیقگی کامل، باعث میشه گاهی لج من رو در بیاره! مثلاً جلوی من اصلاً اعتراف نمیکنه عاشق بارسا هست، حتی شبهای الکلاسیکو برام کری هم میخونه! :)
تنها تفاوت ما شاید در برخوردهای اجتماعی ما باشه. برادر من فوقالعاده ساکت و آروم هست، و من فوقالعاده پر سر و صدا و شوخ در جمع. اما اگر بخوام خیلی کوتاه و جمع و جور جوابتون رو بدم، باید بگم اگر علیرضا برادرم نبود، هرگز این آدم کنونی نبودم . اینقدر از چیزی که هستم، احساس رضایت نسبی نداشتم.
خدای نکرده عروستون که روی این رابطه تاثیری نداشتن؟!
کدوم عروسمون؟! برادر من مجرده! :))
خب بالاخره پرده از این راز هم برداشته شد! چند جا شنیده بودم که ایشون ازدواج کردن. اما خبرش رسماً تائید نشده بود :دی
از زندگی عشقیت تعریف کن! کسی هست که توی زندگیت نقش معشوقه رو بازی کنه؟!
من تلاش کردم از دوست داشتن و تعالی عرفانی و روحانیای که عشق، در ضمیر و نهاد انسانی ایجاد میکنه بنویسم. همیشه سعی کردم در نهایت ردی از این ایده در پستهام باشه که کژی، از عدم علاقهی آدمها به هم شروع میشه.
اما دربارهی خودم… نه، اصلاً! حتی یک بار! من دربارهی خودم آدم بسیار سرد و منطقیای هستم، بسیار سختگیر و حسابگر. دوستام میدونن در این موارد چی میگم: «من که اعصاب این مسائل رو ندارم اصلاً!» وقتی نگاه میکنم به وقتی که برخی از دوستانم گذاشتن، و در نهایت تلخیها و ضربههایی که متحمل شدند، تعجب میکنم. این شاید به این برمیگرده که من در این موارد، کمی سنتی موندم. ترجیح میدم همهچیز خانوادگی و با رضایت کامل طرفین پیش بره، و البته با ملاکهای ذهنی خودم که مد نظر دارم. شاید اشتباه میکنم، اما از همین زندگی آروم خودم راضیم. البته این به این معنی نیست که آدمها رو دوست ندارم، برعکس، آدمهای خیلی عزیزی رو تو زندگیم میشناسم که به دوستداشتن و دوست بودن و مصاحبت با اونها افتخار میکنم، اما عشق به معنایی که مدّ نظر شماست، نه. تجربهاش نکردم، لااقل نه تا امروز!
خب خیلی دوست دارم بدونم یک روز کاری و یک روز تعطیل فرانک مجیدی چطور میگذره؟
یک روز کاری برای من یعنی یک روز دانشگاهی. من در روزهای دانشگاه، ساعت ۵ صبح بیدار میشم. ۴۵ دقیقه ورزش میکنم، با موسیقی یا تماشای قسمتی از یک فیلم. صبحانهی خیلی مختصری میخورم، کمی درس میخونم و بعد میرم دانشگاه. برای ناهار برمیگردم خونه و بعدظهر کمی میخوابم. بیدار که شدم، باز ورزش میکنم، سه تا ماگ بزرگ چای میخورم، گودر و وبلاگها رو مرور میکنم، کمی توییت میکنم و بعد میرم سراغ درس تا ۱۲ شب که دیگه اینقدر خستهام که خودبخود خوابم می گیره، البته اگر بارسلونا بازی نداشتهباشه!
روز تعطیلم هم تقریباً همینه، غیر از اینکه ساعت ۷ بیدار میشم و بعدظهرها، اگر نیازی باشه برای چند روزم آشپزی میکنم و برخلاف اینروزها، پستهای وبلاگ رو مینویسم. بینهایت عاشق آشپزی هستم. هیچوقت به خودم اجازه ندادم بهخاطر تنها زندگی کردنم در دورهی تحصیل، با چیپس و سوسیس و کالباس سر کنم!
تنها بدیش این هست که فکرش رو نمیکردم رفتن به مقطع بالاتر، من رو این همه از نوشتن جدا کنه. این تنها ناراحتی بزرگ این روزهای من هست. بده که واقعاً عاشق کاری باشی و نتونی انجامش بدی.
یعنی جداً فقط روزی ۵ ساعت میخوابی؟!
خب، خواب دو ساعتهی بعدظهر رو هم حساب کنید. هرچند، از بهمن که کار آزمایشگاهم شروع بشه، دیگه آره، همون ۵ ساعت میشه.
چه ورزشی میکنی که باهاش فیلم هم میشه دید؟
بهترینش دوچرخه ثابته، با فراغبال هم رکاب میزنم و هم فیلم میبینم. تمام ۱۰۰ فیلمی که تو طول تابستون دیدم رو اینجور تماشا کردم.
خب، من رشتهام تجربی بود. مثل خیلی از کسانی که مییان تجربی، میخواستم پزشک بشم. اما رتبهام به پزشکی نرسید. از طرفی علاقهای به مامایی و پرستاری نداشتم، بهقول دبیر شیمیم، کاراکترم به اینکه کسی بتونه بالادستم باشه و من بهش «چشم» بگم، نمیخورد. انتخاب بعدی شیمی بود. دو تا از خالههای من هم دبیر شیمی هستن. بنابراین هرچند انتخاب سریعی بود، اما یه دید نسبی نسبت به این رشته داشتم. خیلی از استادای من توی این سالها بودن که از من پرسیدن چرا اومدم شیمی. اما با توجه به جوانب موجود، از انتخابم پشیمان نشدم. میدونم رشتههایی بود که میشد بهتر باشم در اونها. اما خیلی آدم اهل ریسکی نیستم. اگر برگردم به روزهای کنکور کارشناسی، باز با خوشحالی دانشکدهای رو انتخاب میکنم که خیلی از آدمهاش روی من تأثیر خوبی داشتن.
میشه مشخصات کامپیوتری که باهاش کار میکنی رو بهمون بگی؟
من لپتاپ سونی سری E دارم. برای کارهای من کاملاً مناسبه و جواب میده.
از چه دیوایسهای دیگری استفاده میکنی؟
خب، تازگیها گلکسی اس II گرفتم . شخصاً با دنیای بینظیر اندروید هم درگیر شدم. دنیای بسیار زیباییه! البته آیپد و گلکسیتبهای برادر هم مورد استفادهام هستن :) زندگی توأمان با اپل و سامسونگ!
یه اسکرینشات صادقانه و فوری از دسکتاپت بهمون بده!
خیلی شلوغ نیست؟! به نظر میرسه خیلی از فایلهای قدیمی هنوز روی دسکتاپ موندن!
اگر بدونید من چقدر تنبلم، ببینید خدا تا عکس اونحا هست که آپلود کردم و پاک نکردم. رسماً در این موارد روی گارفیلد رو سفید کردم :)
معمولاً بکگراند دسکتاپت چه جور تصاویری قرار میدی؟
انگریبردز!!! :))))
اون طور که به نظر میاد اهل بازی هم هستی! غیر از انگریبردز، فیفا هم روی دسکتاپت دیده میشه!
اون رو علیرضا که اومدهبود دیدنم نصب کرده، من خیلی وقته که فیفا بازی نکردم.
یعنی فقط انگری بردز بازی میکنی؟ تا چه مرحلهای پیش رفتی؟
اصلاً رد نمیکنم که عاشق انگریبردز هستم. البته بازی توی آیپد یه حال دیگهای داره. تو ایام که خونهی پدری هستم و تعطیلات دانشگاه، مدام آیپد دستمه و دارم انگریبردز بازی میکنم. رو گوشیم هم انگریبردز سیزن نصب کردم، منتها در ایام دانشگاه ابداً وقت نمیکنم بازی کنم و مرحلهی دومش هستم و همون مرحله موندم، اما باید یه اعترافی بکنم: Cut The Rope و اُمنُم دوستداشتنی رو حتی از انگریبردز هم بیشتر دوست دارم.
اون اینترنت سکیوریتی نورتون جز نرمافزارهای پیشفرض نصب شده روی لپتاپتون بوده یا خودتون این نرم افزار رو ترجیح میدین؟
والله حدود یه سال قبل لپتاپ دل من خراب شد. زمان کنکور بود و تقریباً بلافاصله برادرم این لپتاپ رو خرید برام. اما من ترجیح دادم برای تمرکز روی درس، لپتاپ جدید رو تا بعد از کنکور تحویل نگیرم. دقیقا نمیدونم این رو برادرم نصب کرد، یا بایدیفالت نصب بود روی لپتاپ.
چقدر به کپیرایت نرمافزارها پایبندی؟ الان چند تا نرمافزار کرک شده روی لپتاپت نصبه؟
این هم مسئلهی چالشیای هست. همین چند روز پیش با استادم در یک موضوع مشابه دربارهی نرمافزارها و اپهای پولی صحبت میکردیم. اما عقیدهی من: من به این اعتقاد دارم که وقتی امکانش هست، اصلاً بهانهای برای ما نیست که خرید نکنیم. وقتی آلبومها و فیلمهای رو میشه خرید، چرا که نه؟
اما خودم رو در نظر میگیرم، من هیچ دوستی در خارج از کشور ندارم که اینقدر باهاش صمیمی باشم که خرید فیلم و نرمافزار رو گردنش بندازم. دربارهی فیلم هم مینویسم، چه کار باید بکنم؟ کلاً منتقدهای فیلم در ایران چه میکنن؟ کارت آیتونز، راهحلی هست که برخی از دوستان اصرار شدید روش دارن. راه خوبیه، برای کسی که با اینترنت بیمار و قطرهچکانی زندگی نکنه و مجبور نباشه میلش رو با نسخهی بیسیک اچتیامال چک کنه. برای کسی که گیک هست، چقدر امکان دسترسی به برنامههای اوریجینال وجود داره؟ باور کنید یا نه، دلم می خواست شرایط برای ما متفاوت بود و ما هم در بازارهای جهانی جا داشتیم، اون جا، پرسیدن این سئوال منصفانه بود. اما صادقانه بگم، برنامههای من، همونهایی هستن که بهصورت کرکشده توسط شرکتهای نرمافزاری عرضه میشه. متاسفم از این بابت، اما انتخابی برای من وجود نداره. خوش بحال کسانی که می تونن برنامههای اوریجینال رو استفاده کنن.
به نظر میرسه که حضورت در وب رو با نوشتن در وبلاگ یک پزشک شروع کردی. آیا همینطوره؟ داستان شروع همکاریت با وبلاگ برادرت چیه؟
بله. من از ۱۵سالگی برای خودم مینوشتم. در اون مقطع زمانی، برادرم هنوز کار روی «یک پزشک» رو آغاز نکردهبود و من هم نوشتههام رو بهصورت عمومی منتشر نمیکردم. تا اینکه برادرم تصمیم به وبلاگنویسی گرفت و شهرت نسبی خوبی در دنیای وبلاگهای فارسی پیدا کرد. من اواسط تحصیلم در دورهی کارشناسی بودم و همچنان، عاشق سینما. یک شب از خودم پرسیدم ممکن هست برادرم موافقت کنه تا در کنارش کار کنم؟ طبعاً باید یک نمونهی کار ارائه میدادم. برای همین از یکی از محبوبترین فیلمهایی که دیده بودم نوشتم. «ساعتها». مطلبم رو برای برادرم فرستادم و در کمال تعجب، برادرم بسیار پسندید و از من قول گرفت باز براش بنویسم. بنابراین همکاری من با برادرم از ۱۶آبان سال ۱۳۸۷آغاز شد، تا امروز که بالای ۱۲۵پست در وبلاگ دارم.
آیا مشکلات راهاندازی یک وبلاگ جدید و نوپا، از جمله جذب بازدید، باعث شد که در کنار برادرت وبلاگ بنویسی؟
بخشی از انگیزهی کار مشترک من با برادرم، شاید همین باشه که میفرمایید. راهاندازی و معرفی یک وبلاگ تازه، همواره مشکلات زیادی داره و پروسهی زمانی طولانیای رو میطلبه. وقتی که میبینیم مطالب وبلاگهای معروف هم از کپیپیست شدن در امان نیستند، شروع به کار در یک خانهی تازه با استرس بیشتری هم همراه میشه. بعلاوه، حجم مطالب تولیدی من در طول زمان کم بود (هفتهای یک پست)و این با تعریف پویایی لازم برای نوشتن یک وبلاگ جور در نمیاومد. کار در یک پزشک، یک ریسک و چالش بزرگ برای من بود. در سال ۸۷، «یک پزشک» برابر با نام «علیرضا مجیدی» بود. خوانندگان با ادبیات و علایق خاص برادرم میشناختندش و اضافه شدن یک نویسندهی تازه، مخصوصاً خواهر نویسندهی اصلی، ممکن بود پس زده بشه. اما نظراتی که در پستهای اولیه گرفتم و دلگرمی خوانندگان به من شجاعت ادامهی کار رو داد.
با توجه به شرایط کنونی تابحال به فکر راه انداختن یک وبلاگ جدا افتادی؟
نه، دیگه به وبلاگ جدید فکر نمیکنم. دلیلم هم این هست که با توجه به رویکرد «یک پزشک» در جذب نویسندهی مهمان و پرداختن به زمینههای تازه و کار تیمی، اصلاً فکر کردن به جدایی معنا نداره. بعد از سه سال، گمان میکنم خوانندهها حضور من رو در وبلاگ پذیرفتن. -حداقل بیشترشون- پس میمونم و با برادرم ادامه میدم :)
با توجه به پستهایی که در یک پزشک مینویسی، و مطالبی که تا اینجا مطرح کردی به نظر میرسه که علاقهی عمدهت به سینماست. آیا میشه گفت که شما یک گیک سینما هستید؟
بله. دنیای سینما برای من بسیار مجذوبکننده است. ۱۶ساله بودم که خوندن مجلهی «دنیای تصویر» رو شروع کردم. در علاقمندی من به سینما، خواندن مقالات آقای «بیژن اشتری» در این مجله بسیار مؤثر بود. تأثیری که مطالب ایشون دربارهی ارتباط سیاستمداران یا دیکتاتورها با دنیای سینما داشتند، من رو واله و شیفتهی پیگیری نوشتن برای سینما کرد. بنابراین از همون زمان تلاش کردم تا جایی که میتونم زیاد فیلم ببینم و دربارهاش بنویسم و یاد بگیرم از چه زوایایی باید به فیلم نگاه کرد . کتابهایی دربارهی سینما هم خوندم تا دانشم رو کمی بیشتر کنم. اما اعتراف میکنم هیچ چیزی بهاندازهی خود نوشتن به من آموزش نداد. امروز که مطالب اولیهام رو میخونم، میبینم بسیار ناقصتر از اون چیزی هست که امروز میتونم از همون آثار بنویسم. اما این من رو نه ناراحت، که خیلی خوشحال میکنه که در طول این سالها چیزهای تازهای دربارهی نوشتن و پرداختن به اون زمینهها یاد گرفتم.
اما گیک سینما، این لقب خیلی بزرگیه برای من! نه، راستش چنین جرأتی رو ندارم که به خودم بگم یک گیک سینما. هنوز دوست دارم صرفاً یک علاقمند به دنیای بینظیر سینما باشم.
سعید رمضانی خواست تا از شما بپرسم که آیا دوستان و آشنایان دنیای حقیقیتون، مثل دوستان دانشگاه، میدونند که شما در دنیای مجازی فرد تقریباً معروفی هستی؟
فقط یکی، دو تا از استادهام و سه، چهارتایی از دوستانم. اونها هم اتفاقی متوجه شدند. ابداً و اصلاً تمایلی ندارم که آدمهای اطرافم در دنیای حقیقی چیزی در این مورد بدونن. به خطکشی بین دنیای حقیقی و مجازی برای خودم باور دارم. من اغلب مجبورم تمایلات و سلایق و جنس حرفهایی رو که دوست دارم بزنم، در دنیای حقیقی مسکوت بگذارم. شاید براتون جالب باشه اگر بگم غیر از زمان مکالمه با همین دو استاد عزیزم، که غیر از حق استادی، دوستان دانایی برام محسوب میشن، هیچوقت جنس حرفهای مجازی و حقیقیم یکی نمیشه. البته این تا حدودی برام تلخ هست که دغدغههای واقعیم رو فقط از پشت کیبورد میتونم انتشار بدم، اما اینطور بهتر هست. اصلاً دوست ندارم طرف مقابلم احساس کنه من میخوام دانستههام رو بهش دیکته کنم یا میخوام بهش احساس برتری داشتهباشم، به اصطلاح نمیخوام احساس کنه من براش کلاس میگذارم. برای همین، از اینکه همین تعداد اندک از افراد حقیقی زندگیم از هویت مجازیم مطّلع هستن، احساس آرامش میکنم.
خب با این اوصاف شاید بشه گفت که پشت چهرهی فرانک مجیدی، دو شخصیت نهفته است. یکی از این شخصیتها در دنیای حقیقی نمود پیدا میکنه و دیگری در دنیای مجازی. اصلاً آیا این دو رویی لزومی داره؟ میشه بیشتر از تفاوتهای اینها بگی؟ و اینکه خودت کدوم رو بیشتر دوست داری و فکر میکنی که فرانک واقعی به کدوم یکی از اینها شبیهتره؟
آقای جم، کدوم یک از ما هستیم که با «وانمود کردن» در خیلی از مسائل سر نکنیم؟! وانمود کردن به اینکه از کار و جایگاهمون راضی هستیم، وانمود کردن به رضایت داشتن، وانمود کردن به بیخیال بودن… در کشورهایی مثل ما که مردم عموماً علاقمند هستند مسائل رو در دلشون نگفته نگه دارند، وانمود کردن، البته چیز متداولی هست، حالا شاید شما و دوستان دیگری علاقمند باشند که این رو به دورویی تعبیر کنند. مسلماً این راضیکننده و خوب نیست، اما این از اصول نانوشتهای هست که به ما کمک می کنه برای «ادامه دادن»، حداقل ما علاقمندیم اون رو با «کمک کردن» توجیه کنیم.
مسلماً من وجههی آنلاینم رو بیشتر دوست دارم، چون از دغدغههای واقعیم میگم، این دنیایی هست که دوست دارم در اون بنویسم و از علایقم بگم.
نظرت دربارهی شبکههای اجتماعی وب چیه؟ به نظرم فقط در توئیتر عضو هستی. چرا؟!
شبکههای اجتماعی، راه مناسبی برای تعامل صمیمانهتر ساکنین دنیای مجازی، یا وبلاگنویسها و خوانندگانشون با هم هست. در شبکههای اجتماعی ما از علایق و جزئیات و دغدغههایی میگیم که هرچند گذرا، اما با ما و در ما هستند. شاید اهمیت اندکی داشتهباشه، اما ظرایفی از شخصیت و سلایق اعضای شبکه رو نشون میده که ممکن هست در وبلاگ فرد نمود نداشته باشه. من از اوایل سال ۲۰۰۹ عضو شبکهی اجتماعی توییتر شدم. در این مدت، دوستان و خاطرات بسیار زیادی پیدا کردم. خاطراتی که بدون عضویت در توییتر و تجربهی محیط مینیمال توییتر ممکن نبود. ادبیات خاص توییتر، قرارهای بچهها، عکسهایی که شر می شد و دور هم فوتبال دیدنها… همه جزو تجربیات بینظیر ما هستند. گمان میکنم شبکه های اجتماعی بیش از وبلاگ ها میتونه به وجههی حقیقی فرد معنا بده و همبستگی دنبالکنندگانش رو با او افزایش بده.
خیلی دوست داشتم عضو فرندفید هم باشم، کمی تنبلی و کمی هم درس خوندن برای کنکور، من رو از این هدف دور نگه داشت. برای من صرفاً داشتن اکانت در شبکه ی اجتماعی مهم نبود. دوست داشتم واقعاً فعال باشم و نوشتههای دوستانم رو در این شبکهها دقیقاً دنبال کنم. بنابراین عضویت در شبکههای کمتر و فعالیت موثر برای من اهمیت بیشتری داشت. تا زمانیکه پلاس هم اضافه شد، هرچند که به قیمت از دست رفتن گودر، اما از همون ساعات ابتدایی شروع بهکار پلاس در اونجا هم عضو شدم و سعی کردم فعال باشم. شکر خدا، با اقبال مناسبی هم روبرو شدم و دوستان بسیار بیشتری نسبت به توییتر، در اونجا نوشته ها و آیتمهای شر شدهی من رو تعقیب میکنند.
بعضیها میگن سرویسهایی مثل فیسبوک و توئیتر با مقاصد سیاسی و توسط نهادهای اطلاعاتی دولتهای استکباری راهاندازی شدهاند. شما چی میگید؟
شبکههای احتماعی، صدای مردم هست. سلایق و ادبیات خاص مردم. به «بهار عربی» و همهی اتفاقات بزرگی که توییتر و فیسبوک در قرن ما بهش کمک کردند نگاه کنید. اگر شبکههای اجتماعی نبود، این حرکتها در خاورمیانه چطور اینقدر فراگیر میشد؟ سوای اونها، قدرت خبررسانی شبکههای اجتماعی و نگاه مستقیم مردم به موضوعات، و نه کمپانیهای خبری، به شبکههای اجتماعی اعتبار فوقالعادهای میده! در میدان تحریر، یا در میانهی مصیبت ژاپن، چقدر توییتها و فیدهای مردم دنیا و شاهدان عینی برای ما سند و مرجع شد؟ نه، من اعتقادی به توطئه ندارم. من به صدای مردم و ارادهی اونها باور دارم.
حالا که حرف از گوگل ریدر و گوگل پلاس هست، میخوام نظرت رو دربارهی تغییرات اخیر گوگل ریدر بدونم.
خب، من هم جزو کسانی هستم که این تغییرات در گوگلریدر رو بسیار نامیمون و بد میدونم. قبلاً هم گفتهبودم که گودر، «جای» خبرخوانی و بهاشتراک گذاشتن و بحث هست. متن فیدها کامل میاومد و ما میتونستیم مطالب وبلاگ یا فوتوبلاگ رو بهخوبی منتشر کنیم. ذائقهی کاربر ایرانی به گودر عادت کردهبود و خیلی از محدودیتهایی رو که در بازدید مستقیم وبلاگها یا منابع خبری داشتیم، با گودر از سر راه برداشته میشد. با توجه به طول مدت استفاده از گودر هم، خاطرات زیادی داشتیم، مخصوصاً که ملت خاطرهبازی هم هستیم.
پلاس، در هیچ نوعی، جوابگو و «جای» مناسب نیست. چند خط از یک فید، به اشتراکگذاری دشوارتر و دلسردی خوانندههای ایرانی که بهسختی از گودر میتونند دل بکنند و با سوء ظن به این سرمایهگذاری تازهی گوگل نگاه میکنند. انتقال فعالیت اشتراکگذاری به گوگل، برای وبلاگها و آمار دنبالکنندگان فیدهاشون یک ضرر بزرگ محسوب میشه و هنوز نمیدونیم گوگل چه تغییر دیگهای در آینده میخواد بده و آیا این تغییر، اوضاع رو بهتر میکنه یا نه.
آیا فکر نمیکنی که کاربری ایرانیان در گوگلریدر متفاوت از کاربری اکثریت جهانی بود. شاید اگه اکثر کاربران جهانی هم مثل ما از گوگل ریدر استفاده میکردند، تصمیمات گوگل به نحو دیگهای گرفته میشد.
کاملاً با این نظر موافقم. معنای گوگلریدر، برای کاربر ایرانی، با ادبیات و فرهنگ و نگاه خودش ترجمه شده و بومی شدهبود. کاربران جهانی هیچوقت محدودیتهای ما برای دسترسی به اطلاعات رو تجربه نمیکنند و شاید هرگز درک نکنند تعقیب مطالب و اخبار در گودر، برای ما چه مفهومی داشت.
اون طور که بعضیها میگن بانوان وب ایران در زمینهی بلاگنویسی به نسبت آقایون کمرنگتر ظاهر شدهاند. نگاه شما در این باره چیه؟
در مورد لفظ «کمرنگ»، خیلی موافق نیستم. دوست دارم اینطور به موضوع نگاه کنم که در سالهای ابتدایی فعالیت وبلاگنویسی بانوان، با توجه به دید حساستر خانم ها به مسائل اجتماعی و تاثیری که جنسیت بر انتخاب و نوع نگاه میگذاره، اتفاقاً خانمها چالشبرانگیزتر از آقایون هم بودند. خوانندهها با توجه به بافت سنتی جامعهی ایران و صدای بانوان که کمتر شنیده میشد، اقبال مناسبی به کارهای خانمها نشان میدادند. اما ذائقهها کمکم تغییر کرد. علاقمندی خوانندگان به سمت دنبال کردن مسائل سیاسی و تازههای دنیای آیتی رفت و خانمها کمکم به روزانهنویسی گرایش پیدا کردند. در زمینههای گفتهشده، وبلاگهای آقایان مطالب جذابی ارائه دادند و اقبال خوانندگان بهسوی اونها بیشتر شد. هرچند که حالا هم، وبلاگهای زیادی هستند که توسط بانوان نوشته میشه و با توجه به میزان خواننده و حجم نظرات میشه گفت بسیار محبوب هستند.
با اینهمه، اگر اقبال از وبلاگهای بانوان از لحاظ آماری کمتر هست، شاید با توسعهی نگاه ما و نشون دادن توانایی کار ما در زمینههای تازهتر و کمتر کار شده، باز آمار تغییرات محسوسی بکنه. ما میتونیم ژانرها و زمینههای تازهای مثل همین آیتی، سیاست و احتماع و حقوق و فلسفه و خیلی از زمینه های دیگه رو امتحان کنیم و من امید دارم که موفقیت خوبی هم در این زمینه ها کسب میکنیم.
خب البته راه همیشه برای خانومها برای پرداختن به ژانرهای دیگه وجود داشته اما من تعداد زیادی از خانومها رو سراغ ندارم که به جز روزانهنویسی به مسائل دیگه پرداخته باشند. حتی عدهای معتقدند که در اکثر موارد، بالا بودن تعداد بازدیدها یا نظرات وبلاگها و صفحات اجتماعی بانوان، بخاطر مسائل جنسیتی است. نگاه اجتماعی شما به این موضوعات چیه؟
بههر حال، وبلاگنویسها مطالبی رو ارائه میدن که حداکثر ذائقهی عمومی رو ارضا کنه. اگه تعداد زیادی از بانوان به روزانهنویسی گرایش پیدا کردند، این نشاندهندهی حجم بالایی از خوانندگان هست که کنجکاوند بدونند زندگی روزانه با نگاه زنانه چطور هست. هرچند که نمیشه منکر بود که نگاه به جنسیت، در بعضی از کاربران باعث تعقیب مطالب و تلاش برای شناخت نویسنده میشه، اما این رو نگاه حداکثری نمیدونم. من اعتقاد دارم در کارهای خانمهای وبلاگنویس، «نمک»ی وجود داره که خیلی از خوانندهها رو واقعاً با خودش همراه میکنه. معالوصف، با توجه به اینکه در دورههای گوناگون عمر وبلاگنویسی فارسی؛ ژانرهای مورد اقبال تغییر کردند، خانمها مجبورند ریسک کنند و برای ماندن در این دنیای مجازی زمینههای نو و تازهتر رو برای نوشتن انتخاب کنند.
از فیلترینگ بگو. لازم است، نباید که باشد یا چه؟! شاید شنیده باشی که اخیراً در کنگرهی آمریکا هم حتی بحثهایی برای فیلتر کردن، البته برای حفظ حقوق ناشرین در جریانه. با توجه به تجربهای که در سالهای استفاده از اینترنت بدست آوردی، اصولاً فکر میکنی که آزادی بی حد و حصر اینترنت خوبه یا نه؟
اشتباه نکنم، چند وقت قبل وبلاگ شما یک نظرسنجی با همین موضوع گذاشتهبود [+]. من نه با محدودیت شدید موافقم و نه با آزادی بیمرز و نامحدود. دربارهی فیلترینگ، اعتقاد دارم سایتهایی با محتویات جنسی و پورن، بهتر هست که محدود باشن. شما هیچوقت نمیدونید که فرزند نوجوان یا خردسال شما ممکن هست در حین وبگردی به این سایتها برسه یا نه. اگر من خودم فرزندی داشتم، از این موضوع احساس خوبی نداشتم. اما این رو ابداً به این معنا نمیدونم که بخاطر تعبیر به خطر احتمالی هرروز محدودیتها رو بیشتر ببینیم. من نظر منفی و بدبینانهای که خیلی راحت محتویات رو «غیراخلاقی» تشخیص میده رو درک نمیکنم. فکر میکنم بهجای فیلترینگ، در معنایی که مد نظر شما هست، «رقابت» سالم رو ترجیح میدم. خواننده میتونه تشخیص بده که کدوم مطلب رو انتخاب کنه و به حق انتخابش، احترام گذاشته میشه.
با این اوصاف فکر کنم که شما با کنترل اینترنت در هنگام جنبشهای اجتماعی توسط دولتها موافق نباشید. مثل کاری که دولت بریتانیا در برخورد با جنبش اخیر انجام داد و شبکههای اجتماعی رو محدود کرد.
ماجرای بریتانیا، با توجه به اون دید صرفاً «دنیای آزاد» که در برخوردهای اونها تصور میشد، از اون ماجراهای عجیب و هضمنشدنی بود. اون تهدیدها و ردگیریها… برای من یکجورهایی عحیب و قابلتأمل بود.
اگه اشتباه نکنم شما باید شمالی باشی. درسته؟!
البته، من با افتخار و بهصورت اجدادی از طرف پدر و مادر، شمالی هستم. با ریشههایی که تماماً به بندر انزلی و دریا میرسند :)
بسیار عالی. نظرت دربارهی ظاهر شدن در اجتماعات مجازی که در دنیای واقعی برگزار میشن چیه؟ تابحال یک قرار با دوستان اینترنتیت داشتی؟ یا احتمالش هست که در چنین قرارهایی شرکت کنی؟ اصلاً نظرت دربارهی اینگونه همنشینیها چیه؟
همنشینی واقعی ساکنین دنیای مجازی، از اون اتفاقات فرخنده و عالی هست که متاسفانه تا بحال افتخار شرکت در اون رو نداشتیم. نه من و نه برادرم. بُعد مسافت، دغدغههای تحصیلی من و شغل برادرم و خدمت کردن در جامهی یک پزشک اورژانس، از ما این فرصت رو گرفته. با اینکه شبکههای اجتماعی فرصت خوبی برای تحکیم رفاقتهاست، اما دیدار چهره به چهره، فرصتی هست که تمام صمیمیت آشنایی در شبکههای اجتماعی هم نمیتونه حتی کمی از حالت مشابهش رو ایجاد کنه. یکی از بزرگترین آرزوهای من، دیدن بچههایی هست که در این ماهها، دوست و همراه فوقالعادهی من در توییتر و وبلاگ و پلاس بودند.
خب یکی از ویژگیهای شبکههای وب اینه که از گستردگی برخوردارند و شما میتونید در اطرافیان خودتون کسانی رو پیدا کنید که با شرایط شما و نزدیک به شما باشند و بشه باهاشون میتینگ گذاشت.
من ترجیح میدم دوستان و آشنایان مجازی رو در یک دیدار رسمی برای اولینبار ببینم. نشستهای سالانه و غیره. بعلاوه، در این مدت راستش غیر از نشستهای پایتختی، پیشنهاد دیگهای برای دور هم بودن نداشتیم که همونطور که گفتم، میسر نشده. چهخوب میشد اگر این نشستها به مراکز استانها هم میکشید. شاید تقصیر وبلاگنویسهای ساکن در همین نواحی باشه که در اینباره تنبلی کردند. خود من که بله، باید اعتراف کنم در اینکارها خیلی تنبلم :))
بد نیست در جریان باشید که ما در گیلان، یه جمع فعالان وب داریم که هر از چند گاهی بصورت محدود دور هم جمع میشیم و دوستانه گپ میزنیم. اگه احیاناً مسیرتون افتاد، خوشحال میشیم از نزدیک شما رو زیارت کنیم. :)
باعث افتخار ماست مسلماً آقای جم. البته اگر ارشد خوندن و کار آزمایشگاه اجازه بده ما تعطیلاتی داشتهباشیم. بچههای شیمی این جا به نداشتن تعطیلات و کار ۲۴ ساعته معروفند :)
از علاقهمندی بزرگت هم ما رو بینصیب نگذار. فکر میکنی چه فیلمهایی رو همه باید دیده باشند.
فیلم دیدن، البته به سلیقهی مخاطب بستگی داره. اما من میتونم بهصورت دوستانه توصیههایی بکنم. حدود یکی، دو سال پیش، از فیلمهایی نوشتهبودم که در سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۰ نمیشد از دست داد. بعد هم بر حسب یک اتفاق فوقالعاده، با سینمای اروپا، بهویژه آلمان و انگلستان ارتباط برقرار کردم. توصیهی دوستانهی من این هست که البته جایگاه فیلمها و انیمیشنهای دنیای امروز، در شکلگیری فرهنگ و نحوهی تعریف داستان بالاست، اما احترام به سینمای کلاسیک نباید فراموش بشه. فیلمهای دههی ۵۰ و ۶۰ میلادی، دوران طلایی هالیوود و سینمای اروپا و شکلگیری غولی مثل آکیرو کوروساوا در آسیا رو باید دید و شناخت. من هنوز بهشدت مبهوت نمادسازی و روایت داستان و قابهای «راشومون» کوروساوا هستم، «ریشقرمز» من رو تکون میده و عاشقانه دوستش دارم. هیجوقت عشق رو به اون صمیمیتی که در «تعطیلات رمی» دیدم، در سینمای امروز نتونستم تجربه کنم، یا دفاعیهی بینظیر «گریگوری پک» در «کشتن مرغ مقلد» و اشکهایی که سر اون فیلم ریختم. وطنپرستی فوقالعادهای که در اون صحنهی خوندن سرود ملی در «کازابلانکا» بود… بهواسطهی ستارههای عزیز اونروزها، سینما امروز این ستارههای ناب رو داره. باید عاشقشون بود و تا این عشق رو حس نکنید، نمیدونید جرا ما در سکانس آخر «سینما پارادیزو» به این شدت گریه میکنیم.این روزها، منتظر دیدن «بانوی آهنین» با بازی بزرگبانوی عالم سینما، «مریل استریپ»، هستم. همینطور فیلم ژانر جاسوسی تازهی «کالین فرث»، «تعمیرکار، خیاط، سرباز، جاسوس» و البته و صد البته، «جِی. ادگار» به کارگردانی «کلینت ایستوود» و بازی «لئوناردو دیکاپریو». پنهان هم نمیکنم که آرزو دارم اسکار رو در دست استریپ و دیکاپریو ببینم.
از سریالهای محبوبی که در حال حاضر دنبال میکنی برامون بگید.
از سریالها، فرصت سریال دیدنم کم شده، اما تابستان امسال تونستم دیدن مینیسریال «میلدرد پیرس» رو تموم کنم، « بازی تاج و تخت» رو ببینم که چقدر مشتاق فصل تازهاش هستم، سه فصل Mad Men ببینم و برای ورزش صبحهای قبل از رفتن به دانشگاه هم، دارم «سیمپسونها» رو تماشا می کنم که فصل چهارمش هستم.
در انتها اگه حرفی هست که دوست داشتی بزنی و احیاناً بحثش پیش نیومد رو با ما در میون بزار.
یک نکته هست که لازم می دونم بگم. خوانندهها و وبگردهایی هستند که از وبلاگنویسها و مشخصاً، دستاندرکاران «یک پزشک»، تصور آدمهایی بسیار مغرور و مرموز و نامأنوس رو دارند که بهاصطلاح سرد هستند و خودشون رو میگیرند. چیزی که من همواره به اون باور داشتم، و سعی کردم اون روش رو زندگی کنم این حقیقت ساده است: کاراکتر مجازی ما فقط دقایق معدودی هست که پشت رایانههامون میشینیم و روی مطلبی کار میکنیم. در این دقایق تلاش میکنیم تا اونجا که ممکن هست سوژه رو پرورش بدیم و مطلب خوبی به خواننده ارائه کنیم. وقتی از پشت صندلی بلند شدیم، آدمهایی هستیم که باید در دنیای واقعی زندگی کنیم و با دغدغههای واقعی مواجه باشیم. آدمهایی که دغدغهشون این هست به حدنصابی که باید، در اون روز به درس برسن. آدمهایی که دغدغهی پخت غذا و نبود مواد و لوازم زندگیشون رو دارند، آدمهایی که برای بازی فوتبال شادی کردند یا با مشت روی میز کوبیدن، آدمهایی که دقیقاً هر روز از کنار شما عبور میکنند، با سر و وضع و تیپهایی کاملاً متعارف و عادی، ما ممکن هست بارها از کنار هم گذشتهباشیم بی اینکه بدونیم دنیای آنلاین ما رو به هم مرتبط کرده. نه! وبلاگنویسی هدفی برای شهرت و ابزاری برای افتخار به خود نیست، وبلاگ نوشتن، راهی برای نظم دادن به فکر و بهاشتراکگذاری علایق و دانستهها هست، راهی برای تجربهی هیجان بینظیر نوشتن! تنها همین. ما، آدمهای معمولیای هستیم که هر روز همدیگر رو می بینیم و در ساعات فراغت، یک کار اضافه انجام می دیم: مینویسیم! همین و بس!
در نهایت، دلم میخواد از خوانندههای «یک پزشک»، برای سالها حمایتشون تشکر کنم. خوانندههایی که با کامنتها، ایمیلها و پستهای مهمانشون به ما کمک کردند، بی هیچ چشمداشتی! یک وبلاگ، بهواسطهی اقبالعمومیش مورد قضاوت قرار میگیره و ما همواره خودمون رو در معرض قضاوت می دونیم. باور ندارم بهجای خوب و مطلوب رسیدیم، چون «بهتر شدن» همیشه وسوسهای هست که با ماست، ما را برای رسیدن به یک قدم جلوتر، حریصتر میکنه. من همین حالا و برای همیشه از خوانندههای یک پزشک می خوام به ما با ایدهها و نظراتشون کمک کنند که امروزِ «یک پزشک»، از روز گذشتهاش «بهتر» باشه. از شما آقای جم عزیز که من رو برای این مصاحبه قابل دونستید، و خوانندههایی که با سعهی صدر این مطلب رو مطالعه کردند، ممنونم. :)
همانطور که برنامهریزی کرده بودم، قرار بود انتشار سری جدید فیسآف را از ۱۰ آذر، همزمان با آغاز هشتمین سال فعالیت بلاگنوشت، شروع کنم.
با توجه به غیب شدن شروین فتحی، در حدود یکسال قبل، و بازگشت مجددش به شبکههای اجتماعی و اخیراً به وبلاگش، از یک سو و شخصیت مرموز و تاحدود زیادی ناشناختهی وی از سوی دیگر، از ایشان یک سوژهی خوب برای شرکت در فیسآف میساخت.
همانطور که برنامهریزی کرده بودم، قرار بود انتشار سری جدید فیسآف را از ۱۰ آذر، همزمان با آغاز هشتمین سال فعالیت بلاگنوشت، شروع کنم.
گرچه قرار بود مهمان نخستین فیسآف سری جدید، فرانک مجیدی باشد، اما با شروع بکار دوبارهی وبلاگ «یک فتحی» دوست داشتم گپی هم با وی بزنم. این شد که حضورشان مشروط به نخستین بودن، گردید و برنامه تغییر کرد!
با توجه به غیب شدن شروین فتحی، در حدود یکسال قبل، و بازگشت مجددش به شبکههای اجتماعی و اخیراً به وبلاگش، از یک سو و شخصیت مرموز و تاحدود زیادی ناشناختهی وی از سوی دیگر، از ایشان یک سوژهی خوب برای شرکت در فیسآف میساخت.
گپزنی من و فتحی تقریباً زیاد طولانی شده است! و حتی بارها ایشان اصرار داشتند که پاسخها را کوتاهتر کنند اما اعتقاد من بر این بود که مصاحبه را دست نخورده باقی بگذاریم. چرا که هدف اصلی فیسآف شناساندن شخصیتهاست و برای شناخته شدن باید حرف زد !
بعضی از سوالاتی که از فتحی پرسیدهام اینهایند:
چرا تصویر دنیای حقیقیت رو از ساکنین وب پنهان میکنی؟
آیا شخصیت مجازی “شروین فتحی” با شخصیت حقیقیش یکسانه؟ یا ممکنه تفاوتهایی وجود داشته باشه که از برملا شدنش بیم داشته باشی؟!
علت غیبت طولانی مدتت چی بود؟ چرا یهو قید دنیای مجازی رو زدی؟ چرا ردگیریهات رو بی پاسخ گذاشتی؟ چرا حتی حواست به تمدید دامنهی وبلاگت هم نبود؟
بعضیها معتقدند که سرویسهایی مثل توئیتر و فیسبوک، سلاحهای مدرن کشورهای استعمارگر در جنگی سرد هستند. در این باره چه فکر میکنی؟
پاسخ این سوالات و بسیاری از سوالات دیگر را از زبان فتحی میتوانید در فیس آف : یک فتحی ! بخوانید.
همچنین یک نظرسنجی برای شرکت کنندگان در فیس آف در نظر گرفته شده است. این نظرسنجی در فیسبوک مدیریت میشود و مهلت شرکت در آن فعلاً نامعلوم است. در نظرسنجیها به فعالان وب شرکت کننده در فیسآفها بین اعداد ۱ تا ۱۰ نمره داده میشود و از مجموع امتیازات برای ردهبندی کردن آنها استفاده میشود.
برای بهتر شدن فیسآفها به هم فکری شما صمیمانه نیازمندم. لطفاً راهنماییهایتان را از من دریغ نکنید.