این سی و سومین بهاری است که به عمر تجربه میکنم. بهاری که میگویند فصل زایش دوبارهی طبیعت است، فصل نو شدن و دگر بار سبز شدن. در این دوران دریافتهام که به هر روی طبیعت کار خود را دقیق و طبق برنامه پیش میبرد. میمیراند و دگر بار زنده میکند. همچنان که زندگی با ما چنین میکند. مسیری است پر از پستیها و بلندیها. روزهایی است که در قعر دره ایستادهای اما به ناگه سر از قلهای دگر برآوری. دنیا پر است از این سرنوشتها…
نوروز که میشود، هم را در آغوش میگیریم، میبوسیم و تبریک میگوییم، اینها را نه به چشم رسوم که به این نگاه بنگریم که انگار مرحلهای دیگر از بازی سرنوشت را با تمام روزهای تلخ و شیرینش گذراندهایم و اینک گام در روزگاری نو گذاشتهایم. که انگار در املای زندگی به جملهی «نقطه سرخط» رسیدهایم. و در این بازار بیرحمی، چقدر لازم است این آغاز دوباره، که اگر نبود، آدمی را تاب زنده ماندن نمیماند.
چه بخواهیم و چه نه، به جهان روزگاری نو آغاز شده، پس به آن که، به عزمی جزم به درون حکم برانیم تا نو شود…
نورزتان پیروز باد