داشتم فکر میکردم که اگر حسین درخشان امروز بین ما بود، حتماً دادش در میآمد که «نه آقا جان! امروز تولد وبلاگستان نیست! تولد وبلاگستان آبان ماه است که من “سردبیر:خودم” را راه انداختم» و حتماً برچسب دشمنی را هم به ما میزد! یادش بخیر! یادم هست دو سال پیش وقتی از وی خواستم تا به مناسبت تولد وبلاگستان، در فیسآفی مقابل سلمان جریری شرکت کند، همین حرفها را با لحنی تندتر به من زده بود! اما با این حال آرزو میکنم که کاش امروز حسین درخشان هم بین ما بود، حالا شاید نه به عنوان اولین بلاگر ایرانی، اما بعنوان نخستین وبلاگنویسی که خیلی از ماها شناختیمش و از وی بلاگنویسی را یاد گرفتیم.
همینطور با خودم فکر میکنم که کاش حاج آقا ابطحی هم هرگز دستگیر نمیشد تا در تلاش شش سالهاش برای به روز کردن وبنوشت خلل وارد شود و این روزها دست و دلش به زور سمت وبلاگنویسی برود. فکرش را بکنید! شش سال تمام، آن هم به تنهایی، وبلاگش را به روز کرده! اصلاً آیا این موضوع جای افتخار دارد؟! به هر حال همین امر بود که ایشان را به پای میز محاکمه کشاند!
به قول خانم توحیدلو «این روزها وبلاگ نویسها بخاطر یک پست یا بخاطر چند خط و حتی بخاطر یک کلمه قضاوت می شوند. چه این قضاوت به شکل واقعی و در محضر یک قاضی باشد یا فیلتر شدن بخاطر استفاده از کلمات».
گویا این روزها وبلاگنویسی در ایران زیر چتری است از «خستگی»، «ابهام» و «روزمرگی» در زیر بارانی از «فیلتر»!
اما روی دیگر سکه را هم باید دید! براستی آیا میتوان جایی را سراغ گرفت که در آن وبلاگنویسی تا این اندازه سخت باشد و با این حال این همه پست در وبلاگهایش منتشر شود؟! گرچه شادابی و سرزندگی در بلاگستان فارسی کمرنگ شده، اما به هر حال هنوز روح زندگی در آن روان است، درست همانگونه که در جامعهی پر از درد ما، زندگی در زیر پوست شهر جریان دارد…
دعوت میکنم از شما هم تا دربارهی دردها، درمانها، خاطرات و زندگی در بلاگستان فارسی بنویسید. شاید همین حرفها مرحمی شود، و یا حداقل ظرفی باشد برای خالی کردن عقدهها!
PersianBlogsDay1389