زندگی همیشه شفاف نیست! گاهی در مسیر زندگی، میان اتفاقاتی قرار میگیرید که مبهم هستند. حوادث ناگواری که شما در مرکز آن هستید و حتی همه شواهد بر علیه شماست.
پروسههای قانونی شروع میشود. کشمکش برای اثبات گناهکار بودن و بیگناه بودن. بکارگیری ترفندهای اعترافگیری. کنار هم قرار دادن پازلها و ارائهی داستانی که هیچ راه فراری از آن نیست. و در این قصه، شما با دستان خالی، تا جایی کشیده میشوید که خودتان هم به شک میافتید، چه برسد به اطرافیانتان.
نتیجهی محاکمه هرچه که باشد، یک چیز تغییر نمیکند: شما دیگر آدم سابق نیستید. انگیزههایتان را از دست دادهاید. حس و حال قبل را ندارید. و ادامهی واکنشهای دیگران، و نگاه متفاوت جامعه موجب میشوند تا بالاخره شما به آدمی تبدیل شویدکه دیگر به خوبی قبل نیست.
باور کنید این اتفاقات پیش میآید. پیشنهاد میکنم برای درک اینگونه تجارب، مینی سریال The Night Of را حتماً ببینید.
تابحال پیش نیامده که متن کاملى از نشریهای را بعنوان پست در بلاگنوشت بازنشر دهم، اما نوشته سرکارخانم سهیلا ثقفی بعنوان «سخن سردبیر» در ویژهنامه نوروزی مجله موفقیت، آنقدر برایم جالب بود که حیفم آمد فقط آنهایی که این مجله را میخوانند آن را ببینند، لذا در این پست منتشرش میکنم تا هدیهای باشد برای خوانندگان اینجا. شما هم اگر دوستش داشتید در انتشارش بکوشید که کلام بسیار امیدبخشی است.
* * * * *
خیلیها بازی شطرنج را مدل سادهای از بازی زندگی میدانند؛ حتی بعضی افراد این بازی را برای تقویت هوش انجام میدهند. ولی راستش را بخواهید من بسیاری از آدمهای باهوش را میشناسم که حتی یکبار هم در بازی شطرنج برنده نشدهاند! سخن سردبیر ویژهنامه نوروز ۹۴ مجله موفقیت را به دو نکته منفی و مثبت در بازی شطرنج اختصاص دادهایم تا از دل آنها یکی از بزرگترین درسهای موفقیت را بیرون بکشیم.
نکته منفی بازی شطرنج این است که ارزش مهرهها یکسان نیست؛ یعنی شاه و وزیر بیشتر از مهره سرباز ارزش دارند؛ بنابراین در بسیاری از موارد بازیکن به خودش حق میدهد برای نجات جان وزیر و شاه، بقیه مهرهها را قربانی کند. حال آنکه در دنیای واقعی همه میدانیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد و همه به طور یکسان حق حیات دارند.
اما نکته مثبت بازی شطرنج در تعداد زیاد احتمالات موفقیت و شکست و بیشمار بودن گزینههای بازی است. در آغاز بازی برای جابهجایی مهره اول تعداد حرکات مجاز فقط ۲۰ حرکت است؛ در حالی که برای جابهجایی مهره دوم، تعداد حرکتهای ممکن ناگهان به بیش از ۷۲هزار حرکت افزایش مییابد و وقتی نوبت به بازی مهره سوم میرسد، تعداد گزینههای احتمالی ۹میلیون میشود! یعنی هر مهره در شطرنج، یک بازی جدید را شروع میکند و تعداد مسیرهای محتمل به صورتی اعجابآور افزایش مییابد؛ به طوری که در حرکت چهارم، بالای صد میلیارد مسیر مختلف برای بازی کردن در اختیار بازیکن قرار میگیرد؛ به همین خاطر است که تعداد روشهای بازی در شطرنج از تعداد اتمهای موجود در کل عالم هستی بیشتر میشود و هیچکس و هیچچیز، حتی قویترین اَبَرکامپیوترهای عالم هم نمیتوانند حرکات و عواقب یک بازی را پیشبینی کنند.
حرکت اول همیشه ترسناک است؛ چون دورترین نقطه تاانتهای بازی است و یک حرکت اشتباه میتواند بیشمار مسیر جدید را مقابل انسان بگشاید. شاید بپرسید وقتی اندکی غفلت و حواس پرتی و ذرهای تصمیم و انتخاب اشتباه میتواند کل مسیر بازی شطرنج زندگی را کاملاً به هم بریزد و متفاوت کند، این نکته دوم چگونه میتواند مثبت باشد؟
پاسخ در همین بیشمار بودن احتمالات پیش روست. تعداد بیشمار احتمالات و گزینههای بازی که هرچه جلوتر بروید بیشتر هم میشوند. به شما فرصت میدهند تا حتی اگر تا الان در بازی زندگیتان حرکت اشتباهی انجام دادهاید، بعد از این دوباره به اندازه همان اقیانوس بیکران اول، حرکتهای بیشماری برای جبران آن اشتباه مقابل شما قرار بگیرد.
مهم نیست در بازی زندگی تا الان که در حال ورود به سال ۹۴ هستیم، چند بار حرکت اشتباه انجام دادهایم. مهم نیست چه مسیرهایی را اشتباه آمدهایم و چه حرکتهای درستی از ما بر میآمده و انجامشان ندادهایم. مهم این است که خطاهای گذشته هرگز نمیتوانند روی تعداد راههای جبران و مسیرهای درستی که مقابلمان قرار دارد، تاثیر بگذارند. وقتی خوب به شطرنج زندگی دقت کنید، میبینید هر حرکت ما از این لحظه به بعد میتواند یک حرکت نخست و جدید باشد و به همان اندازه که شانس خوشبختی و احتمال موفقیت در مقابل افراد موفق هست، به همان مقدار نیز فرصت پیروزی در برابر آدمهای شکست خورده و ناموفق وجود دارد. فرصتهای شکست و پیروزی در هر لحظهی زندگی برای همه انسانهای عالم یکسان است.
به بیان سادهتر، در سال جدید هیچکس حق ندارد بگوید دیگر فرصتی برای جبران و موفقیت نیست! صفحه شطرنج زندگی برای همه، چه سرباز و چه وزیر، همیشه باز است و هرکسی میتواند به هر موفقیتی که در زندگی آرزو دارد، دست یابد. فقط باید آرام باشد و هوشمندانه، هشیارانه و با اعتماد به نفس کامل بازی کند. سهم پیروزی برای همه ما یکسان است.
منبع: دو هفتهنامه موفقیت، شماره ۳۰۰، ویژهنامه نوروز ۹۴
پینوشت: شاید هم انتخاب این مطلب به حال و روز این روزهای من مربوط باشد! اما به هر حال همیشه زمانهایی پیش میآید که نومیدی بر آدمی غلبه میکند و در آن هنگامه متنهای اینچنینی میتواند کمک حال باشد.
مثل همه، زندگیام با شادی و غم گذشت و حالا که نگاه میکنم گویا غمهایم بیشتر و دستاوردهایم کمتر از آن بود که در سر داشتم. خیلی از تقصیرها را به گردن میگیرم اما خیلیهای دیگرش به حساب جاییست که در آن زندگی میکنم.
گرچه زندگی همه جا و همیشه با محدودیتهایی همراه است، اما متاسفانه دایرهی حدود زندگی در ایران، بستهتر از حالت پیشفرض است! و این طعم تلخ محدودیت را از همان روزهای اول نوجوانی که به ناگاه نشریهی مورد علاقهام، «خانه» به دلایل کذایی توقیف شد چشیدم، تا بعدتر که به اینترنت روی آوردم و همیشه، و حتی بعد از رسیدن به سن ۱۸ سالگی، با پیغام «شما مجاز نیستید»، روبرو شدم و باز بعدتر نشریهی دانشجوییمان را ممنوعالانتشار کردند، روزنامههایی را که میخواندم، یکی پس از دیگری بستند، و وبلاگم را فیلتر نمودند و برای استخدامم مشکلتراشی کردند و…
اما کاش همهی محدودیتها در همین راستا بودند! دین را نشناخته پذیرفتم، و به همین خاطر در خلالش به باورهای غلط باور پیدا کردم. به دلیل نوع تربیتمان، نتوانستم جنس مخالفم را در جوانی خوب بشناسم و با او رابطهای درست برقرار کنم. بهترین موقعیت تحصیلیام را به دلیل تحریم سیاسی مملکتم از دست دادم. در بازار آزاد به دلیل نبود امنیت اقتصادی و نظارت صحیح، به مرز ورشکستگی رسیدم. در محل کار هر روز مجبورم با تصمیمات خندهدار کنار بیایم و از طرف دیگر شعار شایستهسالاری بشنوم. حق بیان آزاد عقایدم را ندارم. نمیتوانم آنهایی که فکر میکنم برای ادارهی کشور اصلحترند را انتخاب کنم. برای دسترسی به گردش آزاد اطلاعات، مجبورم هر بار از کلی فیلتر عبور کنم و…
و حالا که ۲۹ سال اینگونه زیستهام، دیگر امیدی به آینده بهتر ندارم. کارم شده لعن و نفرین کردن باعث و بانیان این زندگی نکبتی! حتی وقتی دست به دعا هم برمیدارم چیزی به ذهنم نمیرسد تا طلب کنم، مگر آرزوی نجات این ملت از زیر بار جور و ستم…
آدمها موجودات عجیبی هستند! وقتی توی زندگیهاشون دقیق میشی چیزهایی میبینی که با عقل جور در نمیاد اما همچنان جاریست…
این روزها مردی رو دیدم که در زندان به سر میبره و منتظره تا حکم اعدامش رو بخاطر حمل موادمخدر اجرا کنند. اما در همین حال زنی رو صیغه کرده و هر از گاهی در زندان باهاش ملاقات میکنه. این امر تا اونجا پیش میره که آقای زندانی وکالت تامالاختیاری به خانوم صیغهایش میده تا نون باریکهی همسر و بچهی دائمی خودش رو ببره و خرج عیاشیهای خودش کنه!
حتی داستان دختر ۲۰ سالهای رو شنیدهام که در محلهی فقیرنشینی زندگی میکرد. روزی جوان مثلاً جنتلمنی با یه ماشین شاسیبلند از راه میرسه و به قصد ازدواج دختر خانوم رو میبره پایتخت. همهی خوشیهای دختر به یک ماه هم نمیرسه. جوانک بعد از اینکه عشق و حالش ته کشید، قیدش رو میزنه و خودش رو از زندگی دختر بیچارهای که حالا زن بود، میکشه بیرون!
یا حکایت اون خانوم مثلاً روشنفکر و دنیا دیدهای رو داشته باشید که توی قضیهی یک تصادف، خودش رو با آقای رانندهی مقصر سرگرم میکنه و براحتی به دوستان و شوهرش خیانت میکنه!
یا هزاران حکایت دیگهای که در کنار ما، در همین شهر خودمون، جاریست…
و شاید غمی که در این حکایتها نهفتهست رو فقط بشه با این حرف تسکین داد که «آدمها موجودات عجیبی هستند…»