حتماً این نیایش را از زبان دکتر علی شریعتی شنیده اید که از خداوند میخواهد:
«خدایا! به هر که دوست میداری بیاموز که: عشق از زندگی کردن بهتر است، و به هر که دوستتر میداری بچشان که: دوست داشتن از عشق برتر!»
و در جای دیگر در تصدیق این نیایش میآورد: «آری، دوست داشتن از عشق برتر است، و من هرگز، خود را تا سطح بلندترین قلّه عشقهای بلند، پائین نخواهم آورد.»
امّا آیا تاکنون از خود پرسیدهاید که چه فرقی است بین «عاشق بودن» و «دوست داشتن»؟ و چرا «دوست داشتن» در کلام استاد معرفت از «عاشق بودن» مرتبهای برتر دارد؟ بد نیست فرق این دو را از کلام خودِ شریعتی بخوانیم:
… دوست داشتن از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هرچه از غریزه سرزند بیارزش است و دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج مییابد.
عشق در غالب دلها، در شکلها و رنگهای تقریباً مشابهی متجلی میشود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست داشتن در هر روحی جلوهای خاص خویش دارد و از روح رنگ میگیرد و چون روحها، برخلاف غریزهها، هر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه خویش دارند، میتوان گفت که به شماره هر روحی، دوست داشتنی هست.
…عشق جوششی یکجانبه است. به معشوق نمیاندیشد که کیست؟ یک «خودجوشی ذاتی» است، و از این رو همیشه اشتباه میکند و در انتخاب به سختی میلغزد و یا همواره یکجانبه میماند و گاه، میان دو بیگانه ناهمانند، عشقی جرقه میزند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمیبینند، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو روشنایی آن، چهره یکدیگر را میتوانند دید و در اینجا است که گاه، پس از جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق که در چهره هم مینگرند، احساس میکنند که هم را نمیشناسند و بیگانگی و ناآشنایی پس از عشق ـ که درد کوچکی نیست ـ فراوان است.
اما دوست داشتن در روشنایی ریشه میبندد و در زیر نور سبز میشود و رشد میکند و از این رو است که همواره پس از آشنایی پدید میآید، و در حقیقت، در آغاز، دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر میخوانند. و پس از «آشنا شدن» است که «خودمانی» میشوند ـ دو روح، نه دو نفر، که ممکن است دو نفر با هم در عین رودربایستیها، احساس خودمانی بودن کنند و این حالت بقدری ظریف و فرار است که بسادگی از زیردست احساس و فهم میگریزد ـ و سپس، طعم خویشاوندی و بوی خویشاوندی و گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و آهنگ کلام یکدیگر احساس میشود و از این منزل است که ناگهان، خودبخود، دو همسفر به چشم میبینند که به پهندشت بیکرانه مهربانی رسیدهاند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افقهای روشن و پاک صمیمی «ایمان» در برابرشان باز میشود و…
…عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی «فهمیدن» و «اندیشیدن» نیست. اما دوست داشتن، در اوج معراجش، از سرحد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین میکَند و با خود به قله بلند اشراق میبرد.
عشق زیباییهای دلخواه را در معشوق میآفریند و دوست داشتن زیباییهای دلخواه را در دوست میبیند و مییابد.
عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بیانتها و مطلق.
عشق بینایی میگیرد و دوست داشتن میدهد.
عشق خشن است و شدید و در عین حال ناپایدار و نامطمئن و دوست داشتن لطیف است و نرم و در عین حال پایدار و سرشار اطمینان.
عشق همواره با شک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر. از عشق هر چه بیشتر مینوشیم، سیرابتر میشویم و از دوست داشتن هر چه بیشتر، تشنهتر. عشق هرچه دیرتر میپاید کهنهتر میشود و دوست داشتن نوتر.
عشق نیرویی است در عاشق، که او را به معضوق میکشاند، و دوست داشتن جاذبهای است در دوست، که دوست را به دوست میبرد.
عشق، تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.
…
پس: خدایا! هماره ما را دوست دار، و در دلمان دوستی بکار نه عشق.
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...