آدمها موجودات عجیبی هستند! وقتی توی زندگیهاشون دقیق میشی چیزهایی میبینی که با عقل جور در نمیاد اما همچنان جاریست…
این روزها مردی رو دیدم که در زندان به سر میبره و منتظره تا حکم اعدامش رو بخاطر حمل موادمخدر اجرا کنند. اما در همین حال زنی رو صیغه کرده و هر از گاهی در زندان باهاش ملاقات میکنه. این امر تا اونجا پیش میره که آقای زندانی وکالت تامالاختیاری به خانوم صیغهایش میده تا نون باریکهی همسر و بچهی دائمی خودش رو ببره و خرج عیاشیهای خودش کنه!
حتی داستان دختر ۲۰ سالهای رو شنیدهام که در محلهی فقیرنشینی زندگی میکرد. روزی جوان مثلاً جنتلمنی با یه ماشین شاسیبلند از راه میرسه و به قصد ازدواج دختر خانوم رو میبره پایتخت. همهی خوشیهای دختر به یک ماه هم نمیرسه. جوانک بعد از اینکه عشق و حالش ته کشید، قیدش رو میزنه و خودش رو از زندگی دختر بیچارهای که حالا زن بود، میکشه بیرون!
یا حکایت اون خانوم مثلاً روشنفکر و دنیا دیدهای رو داشته باشید که توی قضیهی یک تصادف، خودش رو با آقای رانندهی مقصر سرگرم میکنه و براحتی به دوستان و شوهرش خیانت میکنه!
یا هزاران حکایت دیگهای که در کنار ما، در همین شهر خودمون، جاریست…
و شاید غمی که در این حکایتها نهفتهست رو فقط بشه با این حرف تسکین داد که «آدمها موجودات عجیبی هستند…»