عصری که ما در آن زندگی میکنیم، پر است از رسانهها و تکنولوژیهای مختلف. که هر روز گستردهتر میشوند و پیشرفتهتر. و البته این روزها فیلمها و سریالهای زیادی هم برای انواع و اقسام سلایق و مقاصد در دسترس هستند که اگر اهلش باشید، واقعاً گاهی نمیدانید که کدامیک را برای تماشا انتخاب کنید!
Black Mirror یک مجموعه تلویزیونی انگلیسی است که هر فصل آن دارای ۳ اپیزود یک ساعته است که در هر قسمت آن چهره جداگانهای از تاثیر رسانهها و فناوریهای نوین در زندگی روزمره بشر به تصویر کشیده میشود. چهرهای که به دلیل روزمرگی و شاید عادت، به خوبی درکشان نکردهایم، اما اگر خوب بنگریم به سادگی بر صحتشان صحه میگذاریم.
بدون شک Black Mirror چه از نظر جذابیتهای نمایشی و داستانی، و چه از نظر موضوع یکی از بهترین سریالهایی است که تاکنون دیدهام. دیدنش را به همه توصیه میکنم. حتی آنهایی که اهل سریال دیدن نیستند! قسمتهای این مجموعه ارتباط داستانی با هم ندارند و هر قسمت را بعنوان یک فیلم کوتاه میتوانید ببینید و دربارهاش تامل کنید.
در این زمانهای که تکنولوژی با سرعتی فراتر از گامهای زندگی ما در حال تاثیرگذاری است، پرداختن به این موضوع و تفکر کردن در باب آن، واقعاً الزامی است و دیدن سریالهایی مثل Black Mirror برای تصور چهرهای دیگر از مدرنیته ساخت بشر، به واقع غنیمتی است که نباید از دستش داد.
برای اینکه بیشتر با حال و هوای این مجموعه آشنا شوید، موقعیتهای زیر را تصور کنید:
– نخست وزیر بریتانیا مجبور است برای نجات جان شاهزاده، در یک برنامه زنده تلویزیونی تن به انجام پستترین کار حیوانی بدهد. در دنیای شبکههای مجازی، فشار افکار عمومی و رسانهها را بر تصمیمی که دیگر شخصی نیست، تصور کنید!
– پسر جوانی تمام داراییهایش را که به سختی بدست آمده، خرج معشوقهای میکند تا او را در یک سیستم مسخشدهی رسانهای به تعالی برساند. اما اگر چهارچوبهای تعالی هم توسط سیستم اعمال شوند و مجبور باشد برای قرارگرفتن در تعالی معرفی شده، به پستترین کارها تن دهد و از سوی شبکههای انسانی هم ترغیب شود چطور؟!
– دنیایی را تصور کنید که خاطرهها قابل مرور باشند. و شما بتوانید در گذشته خودتان و حتی معشوقهتان به کنکاش بپردازید. از دیدن رابطههای قبلی و فعلی معشوقهتان چه حسی پیدا میکنید؟!
اینها و خیلی چیزهای دیگر از تاثیر فناوری و رسانه بر زندگی امروز ما را طی داستانهایی فوقالعاده در Black Mirror ببینید!
من تا حالا سیگار نکشیدم. به قلیونی هم که گهگدار با دوستان میکشیم اعتیاد ندارم (خب اگه داشتم لابد نمیتونستم همهی این چند ماهی که قلیون نکشیدیم رو تاب بیارم!) اما میدونیم که اغلب اعتیاد رو به مواد کشیدنی (Smoking) نسبت میدن، مثل این مطلب که نویسندهش معتقده: Technology Is The New Smoking ! من که باهاش موافق، شما چطور؟
همین چند سال پیش بود که حدیثه گوشی لمسی داشت و من گوشتکوب! به واسطه همین امر حدیثه مدام سرش توی گوشی بود و باهاش آنلاین بود، که همین موضوع باعث کلافه شدنم میشد! اما حالا که به لطفش من هم صاحب یه گوشی آندرویدی شدم، به همون درد دچارم! البته گوشی که ابزار و بهونهست. این میل باطنی برای «همیشه آنلاین بودن»، «همیشه به اشتراک گذاشتن»، «همیشه در دنیای مجازی بودن» حکایت از مبتلای من و بسیاری از ما، به اعتیاد تکنولوژی دارد.
«اعتیاد» که کلاً مفهوم منفیگراییست. اما برای توجیه اغلب ما میگیم که تفریحی این کار رو میکنیم و تحت کنترلش داریم، اما شاید وقتی درست به عقب برگردیم و کارهامون رو نظاره کنیم، ببینیم که آنچنان هم تحت کنترل نیست!
شما چه فکر میکنید؟! آیا هنوز نیاز به راه افتادن NGOهای ترک اعتیاد اینترنتی نیست؟!
نمیدانم تجربه کردهاید یا نه! اما اینکه همین جوری و از روی بیکاری شروع به دیدن فیلمی کنید و اتفاقاً آن فیلم یکی از شاهکارهای سینما از آب در بیاید، خیلی لذت بخش و دلچسب است! این اتفاق امروز عصر با دیدن فیلم Inception برایم افتاد.
داستان فیلم به تنهایی برایم پر از جذابیت و خارقالعادگی بود. گروهی به کمک تکنولوژی و البته ذهن خلاق و نوآور خویش یک دنیای رویایی میسازند و سوژههایشان را در عالم خواب وارد این رویا میکنند تا در اعماق ذهنشان به اسراری دست یابند و یا حتی اهدافشان را در اعماق ضمیر ناخودآگاه آنان قرار دهند.
با اینکه ژانر فیلم تخیلی است، اما با سابقه خوابهایی که دیدهایم و تکنولوژیهای موجود، امکان اتفاقاتی که در فیلم میافتد، برایمان غریب نیست. و شاید به همین خاطر بود که از همان ابتدا با جلوههای ویژه فیلم احساس قرابت کردم و بیشتر حواسم روی داستان ریتمدار فیلم بود.
Inception فیلم پرتنش و نفسگیری است که یک لحظه هم بیننده را به حال خود رها نمیکند و مدام ذهنش را درگیر میکند. به واقع فیلم از همه چیز پر است: از صحنههای اکشن گرفته تا لحظات عاشقانه و حتی ظرافت و هوش خیره کننده.
فیلم تلقین، نمایانگر آن است که این روزها به لطف تکنولوژی و البته هوش خلاق، ذهن و ضمیر بشر هم نمیتواند جایگاه خوبی برای حفظ اسرار باشد و چه بسا که براحتی و بدون آنکه خودمان هم متوجه باشیم، افکارمان تخلیه میشوند. از سوی دیگر حتی این امکان وجود دارد که از طریق تلقین کردن، ضمیر ناخودآگاهی که کنترلش حتی دست خودمان هم نیست، از دیگران دستور بگیرد!
به هر روی، شخصاً به شدت دیدن فیلم زیبای Inception را پیشنهاد میکنم. و خیلی دوست دارم که نظر شما را هم درباره این شاهکار سینمای معاصر بدانم.
بعد از خداحافظی بیل گیتس، از دیروز استیو بالمر بجای او به اتاق ریاست پا نهاد. و همزمان با این اتفاق، طبق قرار قبلی، مایکروسافت فروش Windows XP را بعد از ۶ سال متوقف ساخت. البته لازم به ذکر است که گرچه فروش این سیستم عامل متوقف شده است، اما پشتیبانی فنی از آن تا سال ۲۰۰۹ و پشتیبانی محدود تا سال ۲۰۱۴ ادامه خواهد داشت.
Windows XP را می توان در مقایسه با سیستم عاملهای قبلی مایکروسافت، یک شاهکار نامید. گرچه در سالهای اولیه عرضه آن، بسیاری با آن احساس راحتی نمی کردند و کار با Windows 98 را ترجیح می دادند، اما به تدریج اقبال عمومی به این سیستم عامل آنقدر زیاد شد که حالا عده ای می کوشند تا مایکروسافت را متوقف ساختن فروشش باز دارند!
اما از زمان عرضه Windows Vista تاکنون، عده ای این سیستم عامل را مناسب نمی دانند و ترجیح داده اند که با همان XP سر کنند. من که تابحال با سیستم عامل جدید مایکروسافت مشکلی نداشته ام. و اتفاقاً خیلی هم از آن راضی هستم. به نظر من Vista نسبت به XP بسیار بسیار قدرتمندتر، بهتر و امن تر است. Vista امکانات و ابزارها زیادی را در خود جای داده است که هنوز بسیاری از آنها ناشناخته مانده اند.
البته تاحدودی با این ادعا که استفاده از منابع سیستمی این OS بطور غیرعادی زیاد می باشد، موافق هستم. Vista علاوه بر آنکه حجم زیادی از هارد دیسک و RAM را اشغال می کند، در استفاده از قدرت CPU نیز افسارگسیخته است. اما این موضوع برای PCهای امروزی که هر روز بر قابلیتهای سخت افزاری شان افزوده می شود، مشکل چندانی محسوب نمی شود. شکی نیست که XP از بسیاری از قابلیتهای سخت افزارهای امروزی نمی تواند به نحوی شایسته استفاده کند و بهتر است PCهای بروز از یک سیستم عامل بروز هم استفاده کنند. با ایمانی هم که به Microsoft و روند رو به جلویش دارم، مطمئنم که در سیستم عامل بعدی (Windows 7) مشکلات موجود را نیز برطرف خواهد کرد.
بالاخره ۲۷ ژوئن ۲۰۰۸ (۷ تیر ۱۳۸۷) فرا رسید و Bill Gates کسی که Microsoft را با آرزوی قرار دادن یک PC روی هر میز و در هر خانه، بنا نهاده بود، کار تمام وقتش در صنعت نرم افزارهای کامپیوتری را در این شرکت رها کرد.
در زیر گزارش رویترز از مراسمی را که دیروز به همین مناسبت برگزار شده بود می خوانید:
بخشهایی از نطق بیل گیتس درباره خاطراتش در مایکروسافت ـ گزارش شده توسط Daisuke Wakabayashi :
شروع با مایکروسافت
مایکروسافت از محدود کمپانی هایی است که با یک رویا شروع شد. رویای مهم کردن نرم افزارها. رویای وجود داشتن کامپیوترهای شخصی. اینها آرزوهایی من و پل آلن بودند که زمانی خیلی احمقانه به نظر می رسیدند.
ارتباط با IBM
ارتباط با IBM از دوره های مهم مایکروسافت به شمار می رود. ما شریک آنها بودیم، در آن زمان آنها تصمیم گرفتند که ما زیاد در IBM نقش نداشته باشیم. آنها با OS/2 ادامه دادند و ما به سمت Windows رفتیم، که پایانش هم مشخص شد.
توسعه یافتن تجارت
یادم است که من و استیو (بالمر) یک شب کامل با هم نشستیم و فکر می کردیم که آیا ممکن است روزی یک کمپانی ـ مایکروسافت یا هر کمپانی دیگری ـ یک میلیارد نسخه فروش داشته باشد. این عدد خیلی زیادی است!
من آن چیزهایی را که بعضی ها فکر می کنند مایکروسافت در آنها پیشرفتی نداشته است، دوست دارم. بله، ما اشتباه هم می کنیم. اما بر میگردیم و از اشتباهاتمان درس می گیریم. بسیاری از موفقیتهای امروز ما از همین طریق بدست آمده اند.
من ایمیلی به یکی از روزنامه ها فرستادم و از آنها پرسیدم چگونه Windows می تواند بهتر باشد؟ و آنها جواب دادند که این قسمت از ایمیل واقعاً تکان دهنده بود! و من بهشان گفتم شما فکر می کنید من تمام روز چکار می کنم؟ ارسال ایمیل هایی مثل این کار هر روزه من است!
ترک کردن مایکروسافت
برای من، بعد ۳۳ سال، این تغییر خیلی بزرگی است. من معتادم به اینکه به مایکروسافت بیایم. بعضی روزها بچه ها را در ماشین سوار می کنم تا به مدرسه برسانم شان، ولی وقتی که شروع به رانندگی می کنم، فکرم مشغول کارهایم در مایکروسافت می شود و به سمت آنجا حرکت می کنم، تا اینکه آنها به من می گویند: «چرا داریم به مایکروسافت می رویم؟» و من دوباره فرمان را به سمت مدرسه کج می کنم!
مطمئنم که یک روزی در همین ماه آینده، در حالی که غرق در افکارم برای توسعه دادن نرم افزاری هستم، اشتباهاً به طبقه پنجاهم (اتاق قبلیم) می روم و از آنجا به طبقه پائین (اتاق جدیدم) بر میگردم، و بالاخره بخاطر این حواس پرتی ها از مایکروسافت اخراجم خواهند کرد!
بخشهایی از خاطره گویی بیل گیتس و جانشینش، استیو بالمر، در جمع کارمندان مایکروسافت
آشنایی با همدیگر
بیل گیتس: من و استیو هر دو در هاروارد بودیم. من پر انرژی بودم و ایده هایی در ذهن داشتم. یکی از دوستان که استیو را می شناخت، من را به او معرفی کرد و گفت: «این پسر مثل خودت سوپر انرژی است. او پسر مرتبی است». ما با هم آشنا شدیم و با هم به سینما رفتیم. ما مشترکات زیادی با هم داشتیم. و از آن روز با هم شروع کردیم و درباره ایده هایی که در ذهن داشتیم و کارهایی که میخواستیم انجام دهیم، صحبت می کردیم. واقعاً جالب بود.
استیو بالمر: بله ما رفتیم که با هم فیلم ببینیم. “آواز در باران” این فیلم مورد علاقه من بود. من تابحال آنرا ۳۰ دفعه دیده ام… بعد از اینکه از فیلم برگشتیم، با هم شروع به رقصیدن کردیم، و بعد کشتی گرفتیم و یکی من را زمین زد. بیل تلاش می کرد تا او را شکست دهد.
پیوستن بالمر به مایکروسافت
بالمر: بیل و آلن با من مصاحبه کردند. بعد پدر و مادر بیل مرا به ناهار دعوت کردند. من قبلاً یکبار با آنها ملاقات کرده بودم. بعد از پایان مصاحبه کاری، احساس می کردم که این منحصر به فردترین مصاحبه ای بود که انجام داده ام. بیل گفت: «بسیار خوب، من شهر را ترک خواهم کرد. این ماشین من. مراقب خودت باش.» من او را به فرودگاه رساندم و او از میانه مصاحبه کاری به تعطیلات رفت. از همان جا من حدس زدم که استخدام شده ام!
گیتس: من می دانستم که استیو را می خواهم. من می دانستم که به استیو نیاز دارم. چون هر قراردادی مثل یک معجزه است… باید تخمین زد که چه باید کرد، چگونه قیمت گذاری کرد، چگونه به کارمندان حقوق داد. به به دوستانم حقوق زیادی نداده ام و از ایشان شرمنده ام. خصوصاً از استیو شرمنده ام که مدام می گفتم: «هی، بیا اینجا»!
مذاکره درباره حقوق بالمر
گیتس: من به تعطیلات رفته بودم و در قایق نشسته بودم. و در همان حال ما از طریق تلفن بیسیم، با هم در مورد دستمزد بالمر مذاکره میکردیم. ما از فرمولی استفاده می کردیم که دستمزدش حدود ۳۶۰۰۰ دلار یا…
بالمر: ۴۰۰۰۰ یا ۵۰۰۰۰ دلار!
گیتس: من با دوستانی بودم که مست کرده بودند و مدام می گفتند: «هر چقدر میخواهد بهش بده»!
بالمر: او به من گفت: «نگران نباش!». من بخاطر بیل به مایکروسافت آمدم. من از برنامه نویسی چیزی نمی دانستم، درباره کامپیوترهای شخصی هم اطلاعاتی نداشتم. اما بیل را می شناختم و می دانستم که یک کمپانی موفق دارد. می دانستم که بیل یک فرد موفق و زیرک است و مطمئن بودم که اتفاقات خوبی در پیش خواهد بود.
روزی که بالمر قصد داشت مایکروسافت را ترک کند
بالمر: من با خودم گفتم: «احمقانه است! من درسم را در دانشگاه رها کرده ام و آمده ام در یک کمپانی با ۳۰ کارمند، دفتردار شده ام». والدینم به دانشگاه راه نیافته بودند. پدرم دبیرستان را به پایان نرسانده بود، و رها کردن تحصیلات من، از سوی آنها کار درستی محسوب نمی شد… من یکبار دیگر با بیل و پدرش برای شام بیرون رفتم. بیل برای اینکه مرا از رفتن باز دارد، گفت: «تو این کار را نخواهی کرد. تو این کار را نخواهی کرد. تو این کار را نخواهی کرد. ما می خواهیم روی هر میز و در هر خانه یک کامپیوتر بگذاریم. این اصلاً کار ارزشمندی نیست که تو تجارت را رها کنی و به دانشگاه برگردی.» شاید بارها او این آرزوها را تکرار کرده بود، اما این بار لحن سخنش به گونه ای بود که مرا برای ماندن متقاعد ساخت.
در پارکینگ شرکت
گیتس: در روزها اول، ما بطور باورنکردنی سخت کار می کردیم. آن روزها یکی از سرگرمی های ما این بود که تلاش کنیم تا اتومبیل خودمان را در اولین محل پارکینگ، پارک کنیم، این یعنی اینکه ما از همه زودتر آمده ایم. اگر در هنگام رفتن اتومبیلی در سمت چپ شما پارک بوده باشد، بدین معنی بود که صاحب آن شما را «دور زده است»، یعنی قبل از شما آمده و بعد از شما می رود. خیلی تحقیر کننده بود که کسی شما را دور بزند! ما درباره این کار به Mel Hallerman در IBM هم گفتیم و او این پروژه را در آنجا هم راه انداخت و بخوبی آنرا اجرا می کرد. او از همه زودتر می آمد و از همه دیرتر می رفت.
بالمر: او اصلاً زندگی نمی کرد!
گیتس: حدود نه ماه بعد، من و استیو به همراه مل برای شام بیرون رفتیم. و مل گفت: «یکی آمده که از من سخت کوش تر است. من واقعاً خیلی زود می آیم و خیلی دیر می روم، اما او هر روز از من زودتر می آید و دیرتر هم می رود. باید بفهمم که او کیست.» بعد از شام ما به پارکینگ IBM رفتیم و مل ماشین آن فرد را به ما نشان داد. استیو به آن نگاه کرد و گفت: «یک لحظه صبر کنید! این اتومبیل اجاره ای است که ما چند ماه پیش گرفتیمش و یادمان رفت پسش بدهیم!»
ابتدا گیتس و بالمر به سوالات تعدادی از کارمندان جواب دادند:
مهمترین دستاوردهای شما چه بود؟
بیل گیتس: ما افکار مردم درباره نرم افزار و کامپیوتر را تغییر دادیم. من فکر میکنم که این مهمترین کاری بود که ما انجام دادیم.
استیو بالمر: ایشان کارهای بزرگ زیادی انجام داده اند که می توانند به آنها افتخار کنند. تنها کافیست به چیزهای زیادی که در عرصه کامپیوتر اتفاق افتاده است فکر کنید. صنعت نرم افزار اصلاً وجود نداشت، اما حالا وجود دارد. هیچ کامپیوتر شخصی وجود نداشت. بیل واقعاً در تولد کامپیوتر شخصی نقش بسزائی داشت. در حقیقت بیل کامپیوتر شخصی IBM را طراحی کرد. این تاریخی فراموش نشدنی است.
در بعضی از ستیزه ها ما از جلو رهبری می کردیم. این خیلی بهتر از دنباله رو بودن است. این برای ما جالبتر بود. واقعاً عالیست که شما مردم را شگفت زده می کنید. خیلی از کارمندهای فعلی مایکروسافت تاکنون موفق نشده اند که این حس را بچشند. ما قدم به قدم با کمپانی های بزرگی جنگیده ایم و بر آنها پیروز شده ایم. Windows با OS/2 جنگید و بر آن پیروز شد.
بزرگترین اشتباهتان چه بود؟
بیل گیتس: بزرگترین اشتباهمان وقتی بود که توجه نکردیم که نرم افزار در آینده ممکن است به کجا برود و زودتر روی این موضوع کار نکردیم. بعضی اوقات چیزی محبوبیت دارد و شما سه تا چهار سال وقت نیاز دارید تا آنرا آماده کنید.
وقتی که ما کار بر روی واسط گرافیکی را شروع کردیم، به رقبایمان هم گفتیم که روی این موضوع کار کنند، اما آنها این کار را نکردند. مشخص است که این یک اشتباه بزرگ از جانب آنها بود، چون ما این کار را کردیم و آنها با مشکلات بزرگی روبرو شدند. در صنعت نرم افزار، شما بایستی پیچهای جاده پیش رو را پیش بینی کنید. ما خیلی از این پیچها را پیش بینی کردیم. آنها همیشه می گفتند «هی ببینید، مایکروسافت به قله رسیده است» و ۲۰ سال است که همین حرف را تکرار می کنند. دلیلش این است که ما پیچها را به موقع پیش بینی کردیم، اما خیلی از آنها را نیز از دست دادیم.
جستجو در وب و صنعت تبلیغات آن لاین چیزهای مهمی بودند که ما در اثر اشتباه آنها را از دست دادیم. اگر ما سه سال زودتر، اهمیت آنرا درک می کردیم و کار بر روی این صنعت را شروع می کردیم، کار خیلی آسانتر می شد.
بالمر: یک روز تصمیم گرفته بودم تا اشتباهاتمان را روی کاغذ لیست کنم، اما وقتی که لیست خیلی طویل می شد، ترسیدم و آنرا کنار گذاشتم!
بعد از یکساعت پرسش و پاسخ، بیل و استیو با چشمان گریان، نطق خداحافظی شان را ایراد کردند:
استیو بالمر: به هیچ طریقی نمی توان از بیل تشکر کرد. بیل موسس است. بیل رهبر ماست. هیچکس نمی تواند از او تشکر کند. ما از بیل بخاطر فرهنگش متشکریم. ما از بیل بخاطر فرصتی که به تک تک ما در اینجا داده است، متشکریم. همه ما، چه آنهایی که هفته پیش کار را آغاز کرده اند و چه آنهایی که ۲۸ سال با مایکروسافت گذرانده اند، بخاطر فرصتی که برای بالفعل کردن پتانسیل هایمان به ما داد، ممنونیم. ما این شانس را داشتیم که در کمک کردن به جامعه نقش داشته باشیم، این شانس را داشتیم که بعنوان یک حرفه ای رشد کنیم، این شانس را داشتیم که با بزرگترین و درخشان ترین کمپانی در جهان کار کنیم و این شانس را داشتیم که پیشرفت کنیم. من برای همه اینها از بیل متشکرم.
بیل گیتس: زندگی کاری من در نرم افزار و کار کردن با افراد افسانه ای خلاصه شده است. من عاشق کار کردن با افراد باهوش هستم. من کار کردن با استیو را دوست دارم. من کار کردن با همه افرادی را که اینجا هستند، دوست دارم.
چه روزهای بی مانندی که گذشتند. روزهایی که IBM تصمیم به حمله کردن به مایکروسافت را می گرفت و روزهایی که حقوق مشروع، غیر قانونی می شدند.
روزی در زندگیم نخواهد بود که به Microsoft و چیزهای بزرگی که باید انجام دهد و کمکهایی که باید انجام دهم، فکر نکنم.