اگه امروز حدیث یادش نمیافتاد که تولد وبلاگش گذشته، احتمالاً من هم یادم نمیاومد که هجده روز پیش، بلاگنوشت، وارد ششمین سال فعالیتش شده!
در کل خیلی حالم از این زندگی پرمشغلهی حقیقی به هم میخوره. زندگیای که توش مجبوری نقاب بزنی و از کلهی سحر تا بوق شب سگدو بزنی تا بتونی یه لقمهی بخور و نمیر در بیاری و به اصطلاح زندگی کنی! تازه حتی یادت بره که یه شخصیت واقعیِ بدون نقاب هم یه جایی به نام دنیای مجازی داری! حتی اگه همیشه هم فکرت به زندگی مجازیت باشه، باز هم گیر و دارهای دنیای مثلاً حقیقی نمیذاره یادت بمونه که تولد «جایگاه من بودنت» کی هست.
بگذریم! این اولین باره که تولد بلاگنوشت رو یادم رفته بود، به همین دلیل هم کلی دلم گرفت و خواستم یه کم ودم رو خالی کنم. به هر حال از همه کسانی که به هر نحوی مطالب اینجا رو دنبال میکنن، صمیمانه ممنونم. و واقعاً عذر میخوام از اینکه اونطور که باید و شاید نتونستم بلاگنوشتی در خور، به بلاگستان فارسی تقدیم کنم.