از یک نگاه حرف زدن را میتوان به دو گونه تقسیم کرد: گاهی حرف میزنیم تا دیگران درک کنند، تاثیر بپذیرند و عمل کنند. گاهی هم حرف زدن را از جنبه هنری بکار میبریم تا دایره لغاتمان را به رخ بکشیم و دیگران را گاهاً به لذت برسانیم.
اما عدهای و علیالخصوص روشنفکران، در بسیاری از مواقع حرف زدنِ هنری را بجای حرف زدنِ تاثیری، بکار میبرند. یعنی قصدشان این است که دیگران را تحت تاثیر قرار دهند و به مسیری هدایت کنند، ولی از بس دچار قلمبه سلمبه گویی میشوند، هدفِ حرفشان در بین لغات گم میشود و شنونده فقط به بهبه کردن بسنده میکند یا شاید با خود میگوید که «عجب سخنور دانشمندی است»، و بعد بدون اینکه متوجه شود چه باید بکند، میگذارد و میرود!
دکتر شریعتی معتقد بود که روشنفکران مسئولیت دارند تا بین جزیرهی افکار و اندیشههایشان و دنیای مردم پلی بزنند تا هم مردم بتوانند آن جزیره را درک کنند و هم روشنفکران بتوانند بین مردم باشند. یکی از نمونههای بسیار موثر در این خصوص، خودِ ایشان هستند که با زبانی ساده و شیوا، مباحثی بس عمیق را با مردم در میان میگذارند و تاثیر شگرفی بر جامعه میگذارند. امروز نیز روشنفکران باید به چنین الگوهایی برگردند و بجای بکار بردن اصطلاحات پیچیده و به رخ کشیدن به اصطلاح دانش خود، به فکر راهی باشند که توده مردم را آگاه کنند، که به واقع نجات جامعه در این است.
به قول انیشتین : اگر سخت ترین مسایل رو به گونه ای بیان کنید که پدر بزرگ من هم متوجه شود، آنگاه شما استاد خوبی خواهید بود! ( نقل به مضمون! )
بنظر من این روزا روشنفکران واقعا دیگه روشنفکر واقعی نیستند و فقط بلدند با سرهم کردن یه سری کلمات قلمبه و سلمبه خودشان را به رخ بکشند.