سیدرضا شکراللهی، نویسنده وبلاگ خوابگرد، از آن دسته آدمهایی است که غنای بلاگستان فارسی بسیار به او مدیون است. او کارهای بزرگی در بلاگستان فارسی انجام داده که اخیراً بعضی از آنها را در قالب یک بازی وبلاگی از نوع جدی و کمی سخت مرور کرده و از سایر بلاگرها، خصوصاً آنهایی که این کار را کنار گذاشتهاند، خواسته تا مروری بر تاریخچه شخصی وبلاگنویسیشان داشته باشند، که اتفاقاً موجب گرد آمدن مجموعه نوشتههای جالبی شده است.
دوست قدیمی من آرش خان بهمنی هم مطلبی خواندنی در همین رابطه قلم زده و از بنده دعوت کرده تا در این رابطه بنویسم. گرچه من هر از چندگاه، خصوصاً در سالروز آغاز بکار بلاگنوشت مروری بر قصه وبلاگنویسی خودم میکنم، که آخریش هم در همین آذر ماه منتشر شده، اما دسته جمعی نوشتن لذت دیگری دارد که اتفاقاً یکی از ویژگیهای بلاگستان فارسی است، آن هم در این روزهایی که بازیهای وبلاگی بسیار نایاب شدهاند!
یکی از خوشبختیهای من در زندگی آن است که در زمانهای بدنیا آمدم که توسعه و همهگیر شدن اینترنت، حداقل در ایران را تقریباً از همان ابتدا درک کردم. هنوز لذت آن اتصال دایال آپی به شبکه اینترانت آموزش و پرورش در روزهایی که هیچ شرکت ارائهدهنده خدمات اینترنتی در استان گیلان وجود نداشت، در خاطرم هست. و خاطره خوش اتصال یواشکی به اینترنت از روی ویندوز۹۸ با کارت اینترنت یک شرکت تهرانی، که موجب شده بود هزینه قبض تلفن ما به یکباره از ماهی ۱۰۰۰تومان به بالای ۲۰۰۰۰تومان برسد! و چقدر برایم جای سوال داشت وقتی که حتی کارمندان شرکت مخابرات هم نمیتوانستند تشخیص بدهند که این شماره تلفنی که با کد۰۲۱ در پرینت تلفن ما بارها تکرار شده، چه نوع اتصالی است! و به پدرم گفته بودند که این بوق فاکس است!
بله! در آن دوران به اصطلاح پارینه سنگی اینترنت، با آن سرعت k 10 – 12 سرگرمی ما فقط چت رومهای یاهو بودند تا اینکه اوج خوشبختیمان زمانی شد که حسین درخشان در «سردبیر:خودم» آموزش ساخت یک صفحه شخصی در وب را قرار داد که نامش بود «وبلاگ»! و ما توانستیم در پهنهی بیقید و بند و بی طول و عرض وب، به لطف Blogger یک خانه مجازی داشته باشیم. و چقدر هم وبلاگ داشتن در آن هنگامه کلاس داشت!
هرچه قرار بود گفته شود در قالب یک پست وبلاگی منتشر میشد، چه این مطلب خاطره میبود، یا یک یادداشت روزانه، نقدی بر کتابی و فیلمی، یک پست سیاسی و اجتماعی جدی و یا حتی یک عکس خانوادگی! همه آنچه که امروز برای انتشارشان به توئیتر، گوگلپلاس، فیسبوک، اینستاگرام و یا هر کجای دیگر میکشدمان، در یک جا بنام وبلاگ جمع بود.
کمکم بلاگرها شروع کردند به لینک دادن به همدیگر و اینچنین شد که حلقههای وبلاگی بوجود آمدند و شدند نخستین شبکههای اجتماعی آدمهای روی وب. و این روند همچنان ادامه پیدا کرد تا اینکه هر بخش این خانه مجازی و هر نیازی که در آن برای اجتماعیتر شدن دیده میشد، ایدهای شد برای راهاندازی یک شبکه اجتماعی امروزی. به همین دلیل هم هست که میتوان وبلاگ را به نوعی پدر همه شبکههای اجتماعی تحت وب دانست!
حالا به نظر میرسد که بیشتر افراد نسلی که روزی وبلاگنویسی، یکی از دغدغههای مهم زندگیشان بود، به مرحلهای در زندگی غیرمجازی رسیدهاند که درگیریهای روزمره مجال پرداختن به وبلاگ را از ایشان گرفته. نسل جدیدی هم که به فضای مجازی روی آوردهاند، اغلب چنان اسیر زرق و برق شبکههای اجتماعی تایملاین محور میشوند و آنقدر در آن سردرگم میشوند که به جز سرگرم بودن، نمیتوانند برایش کاربرد خاصی پیدا کنند. وبلاگهایی هم که از قدیم بصورت حرفهای فعال بودند، حالا اغلب تبدیل شدهاند به مجلههای اینترنتی بیشتر تکنولوژی محور که تعریف وبلاگ با آن سبک و سیاق سابق برایشان مصداق پیدا نمیکند.
اینگونه گذشت که بلاگستان فارسی جذاب آن زمان حالا تقریباً فیدخوانهای ما را پر کرده از انواع خبرهای تکنولوژی که برای رهایی از آن ناچاریم به توئیتر و امثال آن پناه ببریم! و کاشکی بزرگان طرحی نو در اندازند و وب فارسی که در این کثرت نوشتار بیش از همیشه به تولید محتوای فاخر و خودمانی در همه زمینهها نیازمند است را یاری رسانند…
ممنون ام از نظر لطفت صادق عزیز.
و ممنونتر ام که در این باره نوشتی. اتفاقاً به نکتهای اشاره کردهای که حواسم به آن نبوده. یعنی تبدیل وبلاگهای بچههای آیتی به مجلههای تخصصی.
نمیدونم چرا با اینکه همه از شبکههای اجتماعی ناله میکنن، هیچکس ی راهحل درست ارائه نمیده که بشه باهاش وبلاگها و شبکههای اجتماعی با صلح به رشد هم کمک کنند؟!
اون قضیه قبض و هزینه بالاش برای منم اتفاق افتاد
جالب بود قبض ده بیست هزارتومنی یدفعه ای رسید به ۱۸۰ هزارتومن
مجبورشدم کل تابستون کارکنم تا قبضشوخودم پرداخت کنم
یادش بخیر زودگذشت
چند سال پیش فیلترهای شدیدی که در حق وبلاگ ها در ایران روا داشته شد کمر وبلاگ ها رو شکست