در جاده چالوس به سمت شمال در حرکت بودیم که بین راه یک مسیر فرعی توجهمان را به خودش جلب کرد. تابلوی «به سمت خانهی نیما یوشیج» را دفعهی قبل هم دیده بودیم. اینبار که وقت بیشتری داشتیم، وسوسه شدیم تا گریزی بزنیم و ببینیم که پدر شعر نو کجا میزیست. البته با این باور که مسیر چندانی در پیش نخواهیم داشت!
برای دیدن تصاویر با اندازهی اصلی، روی آنها کلیک کنید!
جادهی پیش رویمان کوهستانی ولی خلوت و خواستنی بود. در همان ابتدای مسیر، فاصلهمان تا یوش را پرسیدیم و معلوم شد که بیش از ۲۵ کیلومتر کوهستانی و پیچ در پیچ را باید طی کنیم.
البته هرچه پیشتر میرفتیم مسیر ییلاقیتر میشد و پوشش سرسبزتری به خود میگرفت.
اینگونه مینمود که در بالای رشته کوه البرز هستی و تمام قلههایش را میبینی.
پیچ و تابهای جاده هم در خنکای سکوت کوهستان، حال آدمی را دگرگون میکرد.
گویی خدا نزدیکتر از همیشه بود…
و در دل کوهستان و دور از هیاهو، هر از گاه روستایی آرمیده بود
و بالاخره «یوش»…
خانهی نیما در یکی از نخستین کوچههای یوش، در خیابانی که حالا اسمش «ققنوس» است، قرار داشت.
گرچه یوش هنوز یک روستای کوچک است، اما باز سعی شده بود که حال و هوای کوچهی منتهی به خانهی نیما یوشیج سنتیتر بماند.
و خانه که چه عرض کنم! عمارت نیما یوشیج:
سازمان میراث فرهنگی مازندران، پس از بازسازی خانهی نیما، آن را به موزهی نیما بدل کرده است.
عمارت نیما یوشیج، فضای جالبی دارد. دور تا دور خانه، اتاقهای تو در تویی است که پنجرههایشان به حیاط وسطی باز میشود.
در وسط حیاط، سه سنگ قبر قرار داد. وسطی آرامگاه نیما یوشیج است. در سمت راست آن سیروس طاهباز (گردآورندهی آثار نیما) آرمیده و در سمت دیگری قبر بهجتالزمان اسفندیاری (خواهر نیما) به چشم میخورد.
ستونهای عمارت نیما پر از نقشهای زیباست که حکایت از چیرهدستی معمارانش دارد.
درون خانه چندین نقاشی و مجسمه از نیما بود. چند تابلوی شعر تقدیمی به نیما هم به چشم میخورد. گویی علاقمندانش میخواستند با زبان هنر علاقهشان را به نیما ابراز کنند.
تابلوهایی هم خانهی نیما را بعد از تخریب روستای یوش و قبل از مرمت نشان میدادند.
جا دارد که یک دست مریزاد حسابی به مرمتکاران خانهی نیما نثار کنیم…
و برخی از اثاثیههای نیما:
یکی از اتاقهای عمارت نیما را هم به کتابخانه اختصاص دادهاند و آثار مرتبط با نیما یوشیج را در آن جمع کردهاند.
برای ادامهی مسیر، از یوش به بلده میرسید. و بعد به تدریج از کوهها پائین میروید و وارد رویان نور میشوید.
جادهی هراز به یوش و یوش به نور، فوقالعاده زیباست. اگر دوست دارید به ابرها سلام کنید، حتماً این مسیر را گز کنید…
خیلی عالی بود… برای من هنوز که هنوزه “ماخ اولا” یکی از بهترین شهرهای سپیدی است که خوندنم… دستت درد نکنه صادق عزیز
خوشحالم که خوشت اومد :)
جالب بود تشکر
از اینکه براتون جالب بود خوشحالم :)
درود آقای صادق
داشتم دنبال کتاب راز داوینچی میگشتم که از وبلاگ شما سر در آوردم و چقدر خوشحال شدم که از نیما خوندم و تصویر یوش رو دیدم
عجیب اینجاست که دارم کتاب یادداشتهای روزانه نیما رو میخوندم
نیما تعصب خاصی روی زادگاهش داشته، از شهر میگریخته و به طبیعت پناه میبرده و چقدر هم به روستایی بودنش میبالیده.
او مرد کوه بوده و از تبار کوهستانیان.
خودش یه جایی میگه
من از این دونان شهرستان نیم
زاده ی پر درد کوهستانیم.
گاهی آدم دلش میخواد بره وازنا و دستها رو تو آب رودی تر کنه که نیما کنار اون مینشسته.
از توفیقات بنده است که گذرتون از اینجا گذشت. از اینکه از مطلب و عکسها خوشتون اومده خیلی خوشحالم.
واقعاً روستای یوش محل دوست داشتنی هم هست. نیما حق داشت که دوستش داشته باشه و غیر از این هم انتظار نمیرفت که در چنین فضایی شاعر نشه!
واقعا عالی بود .ترغیب شدم حتما یه سری اونجا بزنم.
ممنون
اگه فرصت شد حتماً این کار رو بکنید. مطمئنم که لذت خواهید برد…
سلام ..ممنون صادق جان
شیوه نگارشت به همراه عکس ها واقعا عالی بود
از تمجیدت ممنونم.
خوشحالم که خوشت اومد :)
سلام
من زادگاه پدر و مادرم یوش بوده و افتخار میکنم و خود را یک یوشی می دانم
بچه ها دستتون واقعا درد نکنه
ناطق نوری نقل میکنه که آقای هاشمی رفسنجانی رو بردم یوش و اطرافش
گفت: اینجا کلاردشت بکر است
میگن خیلی سال قبل که آقای هاشمی رفت کلاردشت بعد از اظهار نظرش کلاردشت بحد انفجار رسید که الان مردم براش سر ودست میشکنون.
اشتباه نیمایوشیج این بود که وصیت کرد بعد از آباد شدن یوش جنازه منو بزادگاهم پوش ببرید
در صورتیکه د ر زمان طاغوت شاه اگر نیما در یوش دفن میشد و در آن زمان به فرهنگ و هنر و شعرا بیشتر بها داده میشد و الان یوش شاید یک شهرستان و مرکز بخش میشد
اما نیما آینده نگر نبود.