لا به لای زندگی، در کنار مردم، در خیابان یا داخل تاکسی، گاهی حرفهایی شنیده میشوند که بار دردشان را به تنهایی نمیشود تاب آورد. شاید نوشتنشان و درمیان گذاشتنشان با دیگران کمی سبکمان کند. شما هم اگر جایی برای بازگو کردن ندارید، میتوانید اتفاقات لابهلای زندگیتان را برایم ایمیل کنید تا از طریق بلاگنوشت با دیگران در میان بگذاریم.
مسافر عقبی تاکسی، خودش راننده نیسان بود. میگفت دیشب بار انار آورده تا در بازار میوه تحویل دهد. راهش دور بوده و جادهاش ناهموار. گویا فاصله زیادی را در جاده خاکی پیموده بود و باران هم شدت داشته. ساعتی بعد گیرش به پلیس میافتد! به بهانه گلی شدن پلاک ماشین، رک به وی میگویند که یا باید ۲۵هزار تومان جریمه بپردازی و یا اینکه چند لیتر بنزین به ما بدهی و خودت را خلاص کنی!
رانندهی بیپناه راه دوم را میپذیرد. ۳۰ لیتر بنزین از کارت بنزینش کسر میکند و هزینهاش را هم خودش از جیب میدهد. با ناراحتی میگفت: «خیلی نامردی کردن. پلاک ماشینم مشکلی نداشت. فقط ۱۲۰۰۰ تومان در جیب داشتم که آن هم پول بنزینشان را دادم… تا آخر عمر از این ماجرا خواهم سوخت.»
راننده تاکسی با شنیدن ماجرا یکی از گیرافتادنهای خودش را تعریف کرد. میگفت قبلاً بارها داستان رشوه گرفتن مامورها را شنیده بود اما هرگز باورش نمیشد اینقدر رک رشوه بخواهند. تا اینکه یکبار در اتوبان رشت – قزوین خودش گیراینگونه افرادی افتاد!
با شنیدن این حرفها، یاد تصادف چندی پیش خودم افتادم. با اینکه وانت به قصد دور زدن بریدگی، بیهوا مسیر مستقیم مرا بریده بود و موجب تصادف شده بود، اما مامور بیانصاف به من گفته بود که اگر دست به جیب نکنم ممکن است براساس تبصرههایی قضیه را ۵۰-۵۰ معرفی کند، که آن وقت نمیتوانم از پول بیمه ماشین مقابل استفاده کنم!
واقعاً اوضاع بدی است! حتی کسی گمان نمیکرد که گزارش دادن به بازرسی مشکل را حل کند. گویا همه عادت کردهایم به این احوال. و چه چیزی بدتر از عادتهای عذابآور؟!
پینوشت: در هر صنفی، هم آدم خوب هست و هم آدم بد. مسلماً هرگز پاکی و قداست افراد نیک، حتی با بدکاری اکثریت اعضای آن صنف لکهدار نمیشود. در مورد نیروی انتظامی هم همینطور است. هستند پلیسانی که شرافتشان بیش از این حرفها ارزشمند باشد، که البته شنیدن این قضایا برای آنها بیش از دیگران دردآور است.