در فیس آف سیزدهم، میزبان دو طنزپرداز ارزنده بلاگستان هستیم تا با کلام شیوا و شیرین شون نحسی ۱۳ فیس آف رو بدر کنند!
طراح لوگو: علیها
ناصر خالدیان (نویسنده وبلاگ نقطه ته خط)
ناصر خان خود را اینگونه معرفی می کند:
“ناصر خالدیان، طنزنویس، روزنامهنگار و وبلاگنویس گم و گور شده سابق. من هم اکنون در قید حیات به سر میبرم.”
ناصر خالدیان هفت سالی با عنوان «نقطه ته خط» وبلاگ نوشت. تقدیرها و جوایز متعدد در زمینه وبلاگنویسی دارد (از وبلاگهای برتر ایرانی به انتخاب هفت سنگ، جزو بهترین وبلاگهای ایران به انتخاب کاربران از سوی پرشین بلاگ، برگزیده جشنواره ملی طنز اینترنتی). یک سال بیشتر میشود که نقطه ته خط را آپدیت نکرده است که موجب شایعات فراوانی شده بود. وی گفته که به زودی دوباره به وبلاگستان بازمیگردد. ناصر خالدیان در وبلاگش در مورد موضوعات مختلف به صورت مقالات جدی و اغلب طنز مینوشت. خودش عقیده دارد موضوعات جدی که نوشته همهاش طنز و کمیک بوده و موضوعات طنزش کاملاً جدی است.
جلال سمیعی (نویسنده وبلاگ …و غیره!)
جلال جان بیوگرافی خود را اینگونه می نویسد:
” من جلال سمیعی، متولد ۱۳۶۱ در شهرری هستم؛ روزگاری فکر میکردم اگر دستم مثل داییم به چارچوب بالایی در بخورد، یعنی آدم بزرگ و مهمی شدهام؛ حالا چند سال است که دستم به آنجا میرسد ولی آدم مهمی نشدهام، فقط بزرگ شدهام. ترم هشتم مهندسی بودم که یکهو به سرم زد بروم ارتباطات بخوانم، چون مدتی بود که روزنامهنگار بودم ولی از من مهندس درنمیآمد؛ حالا دانشجوی ارشد ارتباطات هستم و بعد از سه سال سردبیری در رادیو جوان، حالا در رادیو تهران مشغولم. یک کتاب هم چاپ کردهام از طنزهام با نام «و غیره!». شش ماهی هم نویسندگی و اجرای یک آیتم طنز زنده را در «صبح بخیر ایران» داشتم با اسم «حرف اضافه»، که وقتی دیدم مرا نمیگیرند، خودم تمامش کردم! از مرداد ۱۳۸۱ «در محضر ملکالموت» را مینوشتم و بعد آمدم «و غیره!» تا امروز. «رسالهی صد فرمان» و «ژانرشناسی» را هم اضافه کنید به دلمشغولیهای پراکندهام. با این همه معلوم نیست از من چه چیزی درمیآید آخرسر.”
* * * * * * * * *
ناصر خالدیان: خب بازیگر فیسآف شدیم. یعنی حالا من «نیکلاس خالدیان» و تو «جان سمیعی» هستیم. به نظرت اگر داستانی مثل فیس آف (جان وو) بین ما پیش میآمد و من جای تو بودم و تو جای من، یک روز معمولی از زندگیام از وبلاگنویسی تا رادیو و غیره به عنوان «جان سمیعی» چه طور میگذشت؟
جلال سمیعی: فرض کن من همان آقا پلیسه بودم که قرار بود خودم را با عمل شبیه تو کنم، اول از همه با بدبختی اضافهوزنم باید چه کنم؟ تو هم که داری برای خودت خلافکاریهات را میکنی و تا من بیایم شبیه تو بشوم، برای خودت نامزد شدهای و رای هم آوردهای و سازمان ما را منحل کردهای. احتمالا بقیهی روزها به این میگذرد که من هی میآیم در اتاق تو که وقت ملاقات مردمی بگیرم برای وام، تو هم که هر روز یک قبرستانی میروی برای سرکشی. سیاسی شد ناصر؟
* * * * * * * * *
جلال سمیعی: چرا وبلاگنویسی را جدی گرفتی و نرفتی دنبال یک کار آبرومندتر؟
ناصر خالدیان:
اول از همه، سلام جلال جان
حالت چطوره بزرگِ میدان؟
عرضم به حضور، وبلاگ جدی نیست
فقط ابزاره، هدفمندی نیست
وبلاگ خوشدسته برا نوشتن
توی اینترنت واژهها کِشتن
میشه خودت بود، رهاتر نوشت
یا برعکس اون: خالیبند و زشت
بستگی داره پشت هر وبلاگ
یه آدم باشه یا یه دونه «باگ»!
* * * * * * * * *
ناصر خالدیان: آقا میگویند میخواهیم در این فیس آف زوایای پنهان شخصیت همدیگر را بکاویم. جلال جان چه خبر از زاویههات!؟ اصلاً به نظر خودت چند ضلعی هستی؟ آن گوشه موشهها چه خبر که ما نمیدانیم؟
جلال سمیعی: راستش من خیلی وقتها حس میکنم که بسیاری از زوایای پنهان خودم را کشف نکردهام؛ یعنی آنقدر توی کار زوایای مردم و زندگیشان میچرخم برای سوژه درآوردن که فرصت به گوشههای خودم نمیرسد؛ بعدش هم آدم بهتر است زوایای خودش را از دیگران قایم کند تا فردا از همان زاویهها دید نزنندش و خدای نکرده پرزنتش نکنند؛ ناصر، بعضی صبحها که بیدار میشوم یکهو میبینم پرزنت شدهام. به من بگو چه کنم.
* * * * * * * * *
جلال سمیعی: چرا بعدش تلاش کردی که خودت را بهجای طنزنویس، یک آدم محترم جا بزنی؟ چرا یکهو رفتی از فضای مجازی؟
ناصر خالدیان:
راستیاتش من، کمی درگیرم
کرده روزگار بدجوری پیرم
وبلاگم هستش، ولی مینویسم
خودت میدونی من طنزنویسم
محترم چیه؟ کلاس کیلو چند؟
همون دیوونهم، فارغ ز هر بند
مدتی دیگه بعد از فراغت
دوباره میام «نقطه ته خط»
* * * * * * * * *
ناصر خالدیان: اولین بار غیر از رفیق بد و ذغال خوب، چه چیزی باعث شد وبلاگ بنویسی؟ و غیر از این که با دانشمندان و اشخاص زبانم لال برجستهای مثل من آشنا شدهای چه فایدهای برایت داشته تا حالا؟
جلال سمیعی: اتفاقا رفیق بد باعث شد که تا حالا نزدیک به هشت سال پای این منقل بلاگنویسی چرت بزنم؛ فکر میکنم یکی از بخشهای مهم زندگی و کاراکتر من شده است همین اعتیاد؛ احتمالا از آنهایی باشم که شفاهی و کتبیم شبیه هم است، برای همین ادبیات وبلاگی توی زندگیم هم اثر گذاشته… حالا حساب کن که وبلاگ نوشتن برای آدمهایی مثل من و تو که بیشتر با خودمان حرف میزنیم، چه مریضی خوبی شده و لااقل برای خودمان که مینویسیم و کامنتها را هم که میبندیم، حس میکنیم چقدر مخاطب داریم که زور میزنند کامنت بگذارند و نمیتوانند! از آشنایی با تو هم احساس خاصی جز خوشحالی ندارم.
* * * * * * * * *
جلال سمیعی: ناصر خالدیان اینترنتی چقدر شبیه ناصر خالدیان است؟
ناصر خالدیان:
خیلی شبیهیم من و این ناصر
اون مجازی و من حی و حاضر
هر دو به ظاهر آرام و شادیم
هر دو از درون، غوغاآبادیم
* * * * * * * * *
ناصر خالدیان: آن اولها برخی را شور حسینی گرفته بود و فکر میکردند میتوانند با وبلاگ انقلاب کنند. ما هم هر چه داد و بیداد کردیم که نمیشود، به گوش کسی نرفت و میگفتند: میشود و میتوانیم. به نظرت اگر میشد با وبلاگ انقلاب کرد چه اتفاقات بامزهای پیش میآمد؟ بعد هم این انقلاب چه رنگی بود؟
جلال سمیعی: اگر میشد با وبلاگها انقلاب کرد، لابد ابطحی میشد رییسجمهور و داریوش ملکوتی هم میشد سخنگوی دولت و مهمتر از همه خوابگرد را میکردند وزیر ارشاد؛ مردم بهجای سود سهام عدالت، اینترنت پرسرعت میآمد توی سفرههاشان. ولی من و تو را حتما دستگیر میکردند ناصر، چون انقلاب وبلاگی فرزندانش را میخورد.
* * * * * * * * *
جلال سمیعی: کلاٌ با شفاهیات بیشتر حال میکنی یا کتبیت؟ بقیه چطور؟
ناصر خالدیان:
بیشتر مینویسم رو کاغذ کاهی
نه سخنرانی، حرف شفاهی
نه اهل وعظ و نه قیل و قالم
نه کارشناسِ بکس و فوتبالم
* * * * * * * * *
ناصر خالدیان: اگر سایر حیوانات غیر از انسان، میتوانستند وبلاگ و خاطرات شخصی بنویسند، ترجیح میدادی کدام حیوان وبلاگ بنویسد؟ و به نظرت چه چیزی مینوشت؟
جلال سمیعی: فکر میکنم هیچ حیوانی بهتر از لاکپشت نمیتواند وبلاگنویسی کند؛ لاکپشتها میتوانند دنیا را همیشه با سرعتی کمتر از آنچه ما و تکنولوژی داریم، ببینند و هروقت هم احساس خطر کنند، میروند توی لاک خودشان. مشکل جدی من این است که مدتهاست لاکی اندازهی خودم پیدا نکردهام که بروم توش و احساس امنیت کنم. طرفهای شما نیست؟
* * * * * * * * *
جلال سمیعی: ناصرخان، واقعا توی این زمانه بزرگی به چه چیزیست؟
ناصر خالدیان:
فرزانهای گفت یه روز به ما که:
بزرگ کسیه دلش کودکه
* * * * * * * * *
ناصر خالدیان: فرض کن در طول این سالها که من را به عنوان وبلاگنویس میشناختی یک روبات هوشمند بودهام. چه احساسی بهت دست خواهد داد وقتی بدانی کسی به نام ناصر خالدیان هرگز وجود نداشته و اینها فقط کار یک روبات بوده است؟
جلال سمیعی: من بعد از دیدن وال ـ ای به همهی روباتها ارادت دارم؛ بنابراین اتفاق خاصی در دوستی ما نمیافتاد.
* * * * * * * * *
جلال سمیعی: به نظرت با وبلاگها چقدر میشود دنیا را تکان داد؟
ناصر خالدیان:
زیاد! به حد عطسهی ماهی!
به اندازهی سیری سه شاهی
باور نداری تو این هیر و ویر
«کولیس» رو وردار اندازهش بگیر!
* * * * * * * * *
ناصر خالدیان: خب محض تنوع باز هم برویم توی زوایای شخصی یا همان فضولی در زندگی دیگران. ترجیح میدهی با یک خانم وبلاگنویس با قریحهی ادبی ازدواج کنی یا یکی که آشپزیش خوب باشد؟ (ببین! نگی دوتاش که قبول نیست).
جلال سمیعی: طبیعیست که با خانمی ازدواج میکنم که نه از وبلاگنویسی سر دربیاورد و نه به من گیر بدهد که برو رژیم بگیر؛ بنابراین خانم آشپز را یکی از نعمتهای الهی میدانم؛ ناصر، از این که یکی هی بنشیند کنار من و ببیند برای کی دارم کامنت میگذارم، خیلی میترسم؛ بدتر این که بنشیند کامنتهای دوستهاش را هی برایم بخواند!
* * * * * * * * *
جلال سمیعی: وبلاگی شدن چقدر تو را تغییر داد؟
ناصر خالدیان:
بعد از این همه وبلاگ نوشتن
دوست پیدا کردن، مغز رو برشتن(!)
توی این فکرم به راستی آیا:
من تغییر کردم یا تغییر مرا…!؟
* * * * * * * * *
ناصر خالدیان: مطلبی با عنوان «رساله صد فرمان» داری. ببینم تا حالا با اینها در وبلاگستان ادعای نبوت کردی؟ یا باید منتظر شویم به فرمان صدم برسد؟
جلال سمیعی: فرمان هشتاد و نهم از رسالهی صد فرمان: پیامبری تمام شده است؛ اگر احساس وظیفه کردید، دور و برتان را خوب نگاه کنید.
* * * * * * * * *
جلال سمیعی: کدام نوشتهات تو را از نوشتن بیشتر پشیمان کرد؟
ناصر خالدیان:
یه بار نوشتم نادان و غافل
چکی مایهدار در وجه حامل
چکه برگشت خورد، اون بود نوشتهم
پشیمون شدم از سرنوشتم
دیگه ننویسم چک برا نامرد
بگذریم حالا، زیاد داریم درد
* * * * * * * * *
ناصر خالدیان: اسم وبلاگت: «وغیره…» است. اول این که چرا؟ بعد این که فرق «و غیره…» و «و لا غیر» چیست؟
جلال سمیعی: من از بچگی مشکل عجیبی داشتهام؛ هر وقت میرفتم جایی میدیدم بچههای همسن من از چیزهایی حرف میزنند که من دو ـ سه سال پیش دغدغهام بود؛ مقصر این بیماری هم مادرم بود که دوسال زودتر از مدرسه رفتن من را باسواد کرد و گرفتار خودبزرگبینی شدم؛ مشکل وقتی جدیتر شد که تغییر رشتهام در سال چهارم دانشگاه باعث شد وقت انتخاب رشته در دانشگاه جدید، همیشه جزو «و ماقبل»ها بودم در اولویتبندیها؛ مهمترین این که حرفهایی که ما از غصههایمان مینویسیم و نمیدانیم چرا همه به حرفهای ما میخندند، لابد جزو همان «و غیره»های روزگارند؛ عین خودمان. «و لا غیر» معناش چی بود؟!
* * * * * * * * *
جلال سمیعی: پیام اصلی شما برای بشریت چیست؟
ناصر خالدیان:
پیامم اینه به کل بشر
آی ایهاالناس! خوب و بد و شر…
خواستم بگم که… پیامم چیزه
نوک زبونم… صبر کن یه ریزه
خواستم چی بگم؟… بازم یادم رفت
ای داد بیداد حافظهمون رفت
پَی پَی پیامم… همین پیامه
پیام چی چی هست؟ بشر کدامه؟
طنزِ زندگی اینه که آدم
بزرگ یا کوچیک، توی هر عالم
هر کی، هر جوری، هر کجا هستی
یه روز تمومه قصهی هستی
همه شاد و خوش، تو صلح و صفا
با هم بسازیم دنیای فردا
دیگه زیادی کردم جسارت
مخلص شما، نقطه ته خط
* * * * * * * * *
ناصر خالدیان: در پایان، پانصدهزار وبلاگنویس مورد علاقهات را نام ببر که طنز بنویسند. تمام که شد به نتیجهت بگو که به نتیجهی صادق جم بگوید و در فیسآف آن موقع بنویسند. (من خودم نتیجه ندارم، چون یک روبات هستم).
جلال سمیعی: یک وبلاگنویس هست که هرروز عکسهای تتوی جدیدش را میگذارد روی وبلاگ؛ خیلی دلم میخواهد شرح عکسها را هم دقیق و با آدرس جایی که برایش این امر خطیر را انجام میدهند، بنویسد.
* * * * * * * * *
نظرسنجی:
به نظر شما کدام وبلاگ نویس پرسشهای بهتری طرح کرده است و پاسخگوتر بوده است؟ شما وبلاگ کدامیک از شرکت کنندگان در فیس آف دوازدهم را بیشتر می پسندید؟ و…
با توجه به پرسشهای بالا و شرکت در نظرسنجی زیر، برنده Face Off 12+1 را انتخاب کنید.
این نظرسنجی به مدت یک هفته از تاریخ انتشار فیس آف باز خواهد بود، و نتایج آن در پایان هفته قابل روئت خواهد شد.
* * * * * * * * *
تشکریجات:
فواد برای پیشنهاد جلال سمیعی
آرش کمانگیر، پژمان دشتی نژاد، فتحی، فرشاد یوسفی، نیما اکبرپور، کاپیتان بدون هواپیما و بابک محمودی برای شرکت شان در بحثها و حمایتهای بی دریغشان از پروژه
نحسی سیزدهی هم اگر بود به در شد، اما جلال همچنان مجرد ماند و اما ناصر خالدیان، چهجوری پیدا شد و باز ناپدید شد؟
آرزوی موفقیت برای صادق خان و مهمانان فیس آف
چون نمیشناختموشن نتونستم رای بدم
محشر بود. حرفه ای و محشر. ایول.
سلام و ابراز ذوقزدگی از روبهروی ناصر خالدیان بودن! امیدوارم برقرار باشید همیشه.
عالی بود، جدا لذت بردم ایول :)
سلام ، عالی بود ، امیدوارم فیس آف همینطور بهتر و بهتر بشه .
سلام. خوشحالم که با جلال سمیعی قبل از این مواجهه مواجه شدم. خودش میدونه یعنی چی! فکر بد نکنید بابا, یه جائی دیدمش.
خیلی با حال بود… مثل همیشه گل کاشتی , هیچکی مثل یو نمی شه :))
عالی بود. محشر دمتون گرم
دمتون گرم و این طور مسائل :)
خوشمان آمد…. :-)
ایشالله به قدوم این فیس آف، یه کیس مناسب برای جلال خان پیدا میشه! :دی
ناصر جان هم قول دادن که بزودی نوشتن بلاگشون رو از سر بگیرن :)
ای بابا شقایق خانوم! ما این فیس آف رو برگزار کردیم که بشناسین شون دیگه!
مخلصم آرش جان :) بدون کمکهای شما هرگز حرفه ای نمی شد.
جلال جان از اینکه لطف کردید و در این پروژه شرکت نمودید صمیمانه از شما سپاسگزارم.
بابت طراحی لوگوی زیبا هم از شما ممنون علی جان.
به لطف و کمک شما ما هم امیدواریم.
از اینکه این فیس آف بهانه ای شد برای دیدار دوباره شما خوشحالم.
مخلصم :) از این همه لطفتون ممنونم.
از مهربونی تون سپاسگزارم.
ما مخلص شما هم هستیم و اینا! :دی
باعث افتخار بنده است.
فیس آف خوبی بود.. مخصوصا ایده جناب خالدیان
خوشمان آمد. شما بسی خوش ذوق هستید.
خوبه که آدم بتونه حرف هاش و به طنز بنویسه
موافقم. آقای خالدیان نوآوری جالبی کردند.
منم رای دادم :)
ممنون از لطفتون.
رونوشت به جلال جان و ناصر خان!
من دست ناصر خالدیان را بالا می برم. آن هم شدیداللحن! علیرغم کیلوهایشان، معلوم بود که در یک “وزن”، زورآزمایی نمیکنن.
محشر بود. خسته نباشی صادق جان.
اون فیس آف های اول رو یادم میاد….حال می کنم که همینطور تونستی فیس آف رو جلو ببری و بهترش کنی…
یادمه ایده اولیه رو گفتی از daily blog tips گرفتی ، اتفاقآ هر چند وقت یک بار اونا هم همون فیس آف شون رو برگذار می کنند که حتمآ دیدی…به همون سبک قدیمی جدول بندی خودشون….ولی فیس آف ما کلی پیشرفت کرده…
ببخشید نتونستم مراسم وزن کشی برگزار کنیم، از دستمون در رفت! :دی
ممنون بابک جان. لطف شما همیشه شامل حال ما بوده و هست.
اتفاقاً من هم فیس آفهای Daily Blog Tips رو دنبال می کنم. راستش از همون اول هم مال ما با اونا خیلی فرق داشت! یه جورایی مال اونا کلاسیک شده!
به به. دمت جیز. یه چیزایی کشف کردم از این مطالب که ظاهرا مدت ها بود بی خبر بودم ازش! عجب :دی
خوشحالم که به کارتون اومد.
من اون آخراش یاد ننه شانلی افتادم، خدایش رحمت کند، همین!
باسلام
فیس آف سیزدهم مهمان امروز سایت گل آقا به نشانی زیر است:
http://golagha.ir/news/?ty=13&id=3302
صادق جان من تازه فرصت کردم فیس آف ۱۲+۱ رو بخونم و رای بدم.به نظرم عالی بود.یکی از بهترین فیس آف ها بود به نظرم.البته میهمانان دوست داشتنی داشت و به لطف حضور این دو بزرگ بود :)سالها بود وبلاگ این عزیزان رو دنبال میکنم و البته مدتی بود از ناصرخان عزیز بی خبر بودم که به لطف فیس آف و زحمات شما و دوستان ازش خبردار شدیم.یک خسته نباشید جانانه نثار صادق خان عزیز و برو بچه هایی که برای فیس اف زحمت کشیدند و میکشند.امیدوارم فیس اف همینطور این روند رو به رشد رو طی کنه و امیدوارم به زودی شاهد بازگشت ناصر خالدیان عزیز باشیم :)
باعث افتخار بنده و سایر همکارانم در پروژه فیس آف است.
از لطفتان سپاسگزارم
دستتون درد نکنه. لطف کردید.
خوشحالم که فیس آف سیزدهم باب میل شما در آمد. و از این همه انرژی مثبتی که به بنده و سایردوستان دادید از شما سپاسگزارم.
دست همگی درد نکنه بابت این فیس اف جذاب! یه جورایی دلم میخواد جلال سمیعی ببره؛ ببینیم نظر بقیه چیه
دست شما هم درد نکنه عباس جان :)
به نظرم چیزی که این دیالوگ رو خوندنی کرده جوابای آقای خالدیان به صورت شعره وگرنه فرق با بقیه نداره من خواستم رای بدم ولی جائی برای رای دادن نبود؟
حیف تو جلال که هم رادیو جوان بودی که حالا نیستی خوشبختانه
دوم از لیستت همایون حسینیان را بردار که بسیار آدم ناصالحی هست
یه خائن به ناموس که براش هم نوشتم اگر کاری را که سر دخترای مردم میاره سر دختر خودش بزرگ شد بیارن خوشش میاد؟ به نظرم کمی آدمهات رو بهتر بسناسی بهتره
موفق باشی – سمیه
آقا خیلی حال کردم ، البته مثل اینکه بنده حسابی از قافله عقبم :)
سلام،جلال جان من دارم تمام تلاشمو میکنم تپل بشم شاید مثل تو بانمک شم اما حیف هی معکوس جواب میده! خیلی باحالی! دوست دارم وانت وانت(اونم در اوج بی بنزینی!)
آخ ببخشید ناصر خان اینقد ذوق کردم توی اینترنت وبلاگ جلالو دیدم که یادم رفت از شما هم تشکر کنم. بنده مراتب تشکر و امتنان خود را از جنابعالی هم اعلام میدارم به شدت!