مهمترین هدف هر نظام و سیستمی این است که “باشد” و به “بودن” ادامه دهد. تاریخ ثبت کرده است که برای “بودن”، نیروهای ارتش و پلیس کافی نیست. مهمتر از آنها ایجاد یک حاشیه امنیتی است که هیچکس جرئت نزدیک شدن به آنرا نداشته باشد. یک چیزی مثل سیمهای خاردار برقدار که اگر هم کسی به آن دست بزند در جا میمیرد! یه چیزی که امروزه به “خطوط قرمز” معروفند.
اگر این خطوط قرمزی که قدرتها بعنوان حاشیه امنیتی به دور خود میکشند، درونی شود و در ذهنیت تکتک شهروندان جامعه نفوذ کند، دیگر نیازی به پلیسهای خیابانی و نیروهای مخفی نخواهد بود. هر کس پلیس خود میشود و خود، شورش و عصیان درونیاش را سرکوب میکند.
یکی از بهترین ابزارهایی که میتواند برای این کار مفید باشد، استفاده از اعتقادات مذهبی جامعه است. چرا که این اعتقادات در جوامع مذهبی خودبخود در ذهنها جای گرفته است و قدرتها تنها کافی است که به نحوی این اعتقادات را به خود بچسبانند. درست مثل کاری که فرعونها میکردند و نوادگانشان همچنان میکنند! آنها برای اینکه در قدرت باقی بمانند خود را پسران خداوند معرفی میکردند و به مردم باورانده بودند که خون خدایان در رگهایشان جاری است. برای ما این ایدئولوژی، احمقانه به نظر میرسد، اما اگر خوب فکر کنیم، میبینیم که شاید این ایده احمقانه، بهترین روش برای سرکوب شورشیها بوده است. چرا که هیچکس به خود اجازه شورش علیه صاحبان خون خدا را نمیداد!
مسئله وقتی جالبتر میشود که فرعونها پس از چند نسل به نظام اخلاقی خود ساخته پدرانشان باور میآوردند و دچار این توهم میشوند که واقعاً فرزندان خداوند هستند!
اگر در دنیای امروز هم نیک بنگرید، بدون شک خط قرمزهای بسیاری خواهید یافت که نسخههای پیشرفته همین ایدوئولوژیها هستند!