این روزها خیلی کلافهام. به هم ریختهام. اونقدر دلم گرفته که جز گریه کردن راهی ندارم. نه فریادرسی که کسِ بیکسیم باشه، نه هم نفسی که محرم تنهاییم بشه. خدا هم دیگه به فریاد دلم نمیرسه!
تنها و غریب یه گوشه میشینم و هی اشک میریزم، هی آه میکشم! خودم میمونم و باران اشک! و اینجاست که معنی واقعی «تنهایی» رو حس میکنم.
به همین خاطر اینجا سوت و کور مونده! چون فعلآً خودم هم برام مهم نیستم، چه برسه به کودکانی که تو لبنان کشته میشن، یا نقض حقوق بشر در ایران و یا…!
فعلاً خودمم و یه دنیا غم که رو کولمه! نمیدونم هم که چقدر دیگه میتونم زیر فشارش تاب بیارم…
یک دیدگاه برای “فعلاً فقط خودمم”
دیدگاهها بسته شدهاند.
tanhayi chize ajibist ama gah yek forsat ast,,agar khodat ra dar hich ghabi nagonjani,be jayi khahi resid,,ke mesle man hatta tooye axhayat ham paradox khahi oftad,,