حتماً شنیدید که خیلی از مردم از وضع کار و زندگیشون گله میکنن. اصلاً چرا خیلی از مردم! حتّی ما هم خیلی وقتها غر میزنیم و از سرنوشتمون و کارهایی که باید انجام بدیم گله میکنیم.
من این همه باید کار کنم که آخرش چی بشه؟! خیلی شانس بیارم، ترفیع پیدا میکنم و حقوقم یه مقدار بیشتر میشه! اما چه فایده؟! اونوقته که تازه مسئولیتهام بیشتر میشه. نگرانیهام بیشتر میشه. بیشتر اعصابم درگیر میشه.
زندگی میکنم برای چی؟ که مثلاً بزرگتر بشم و تشکیل خانواده بدم. اما چه فایده؟! تازه از همون روز اول مشکلاتم شروع میشه. مسئولیتم بیشتر میشه، باید بیشتر بدوم! بیشتر حرص بخورم تا بتونم شکم زن و بچه رو سیر کنم.
و هزاران “برای چیه” دیگه! که بسته به نوع زندگیها و شخصیتها میشنویم. اکثر ما در اینجور مواقع معتقدیم که هر چیزی که در زندگی مهمه، در نهایت بار سنگینی بر گرده ما میشه.
اما تابحال توجه کردین که مثلاً چرا هیچوقت از خودمون نمیپرسیم “برای چی سینما میری؟”، یا “برای چی فوتبال بازی میکنی یا فوتبال تماشا میکنی؟” یا…؟! یا حتی وقتی که یکی ازمون چنینی سوالاتی میپرسه، سریع جوابشو میدیم؟! که، خوب اینها برای تمدّد اعصاب و آرامش فکری و… لازمه!
به نظر من تفاوت اساسی این دو مقوله در میزان عشق و علاقهای هست که ما به کاری که انجام میدیم، داریم. اگه به کاری که مشغولیم عشق بورزیم و دوستش داشته باشیم، بعنوان شغل و مشکل بهش نگاه نمیکنیم، بلکه اون هم برامون یه تفریح جالب محسوب میشه که از انجام دادنش خسته نمیشیم. اگه زندگی زناشوئی برپایه عشق و دوستی واقعی بنا بشه، هیچوقت، حتی اون روزی که هیچی برای خوردن نداریم، از زندگیای که تشکیل دادیم پشیمون نمیشیم. تنها عشق و علاقه است که به ما توان گریز میده.، ما رو از بردگی به آزادگی میرسونه.
همه اینها رو همهمون میدونیم و هزاران بار شنیدیم. ولی مهم اینه که هنگام تصمیمگیریهای مهم زندگیمون و اون وقتهایی که میخوایم از خودمون بپرسیم “برای چی؟!”، اینا رو به یاد بیاریم و نگاهی به اونچه که کردهایم و اونچه که باید بکنیم بیاندازیم.
من این همه باید کار کنم که آخرش چی بشه؟! خیلی شانس بیارم، ترفیع پیدا میکنم و حقوقم یه مقدار بیشتر میشه! اما چه فایده؟! اونوقته که تازه مسئولیتهام بیشتر میشه. نگرانیهام بیشتر میشه. بیشتر اعصابم درگیر میشه.
زندگی میکنم برای چی؟ که مثلاً بزرگتر بشم و تشکیل خانواده بدم. اما چه فایده؟! تازه از همون روز اول مشکلاتم شروع میشه. مسئولیتم بیشتر میشه، باید بیشتر بدوم! بیشتر حرص بخورم تا بتونم شکم زن و بچه رو سیر کنم.
و هزاران “برای چیه” دیگه! که بسته به نوع زندگیها و شخصیتها میشنویم. اکثر ما در اینجور مواقع معتقدیم که هر چیزی که در زندگی مهمه، در نهایت بار سنگینی بر گرده ما میشه.
اما تابحال توجه کردین که مثلاً چرا هیچوقت از خودمون نمیپرسیم “برای چی سینما میری؟”، یا “برای چی فوتبال بازی میکنی یا فوتبال تماشا میکنی؟” یا…؟! یا حتی وقتی که یکی ازمون چنینی سوالاتی میپرسه، سریع جوابشو میدیم؟! که، خوب اینها برای تمدّد اعصاب و آرامش فکری و… لازمه!
به نظر من تفاوت اساسی این دو مقوله در میزان عشق و علاقهای هست که ما به کاری که انجام میدیم، داریم. اگه به کاری که مشغولیم عشق بورزیم و دوستش داشته باشیم، بعنوان شغل و مشکل بهش نگاه نمیکنیم، بلکه اون هم برامون یه تفریح جالب محسوب میشه که از انجام دادنش خسته نمیشیم. اگه زندگی زناشوئی برپایه عشق و دوستی واقعی بنا بشه، هیچوقت، حتی اون روزی که هیچی برای خوردن نداریم، از زندگیای که تشکیل دادیم پشیمون نمیشیم. تنها عشق و علاقه است که به ما توان گریز میده.، ما رو از بردگی به آزادگی میرسونه.
همه اینها رو همهمون میدونیم و هزاران بار شنیدیم. ولی مهم اینه که هنگام تصمیمگیریهای مهم زندگیمون و اون وقتهایی که میخوایم از خودمون بپرسیم “برای چی؟!”، اینا رو به یاد بیاریم و نگاهی به اونچه که کردهایم و اونچه که باید بکنیم بیاندازیم.
با این تیکه آخرش موافقم .
همه چی بستگی به خوده آدم داره
که از کدوم دید بخواد به زندگی نگاه کنه.
حدیث