در روم باستان، عدهای غیبگو با عنوان سیبیلها جمع شدند و آینده امپراتوری روم را در نُه کتاب نوشتند. سپس کتابها را به تیبریوس عرضه کردند. امپراتور رومی پرسید: «بهایشان چقدر است؟»
سیبیلها گفتند: «یکصد سکه طلا.»
تیبریوس آنها را با خشم از خود راند.
سیبیلها سه جلد از کتابها را سوزاندند و بازگشتند و گفتند: «قیمت همان صد سکه است.»
تیبریوس خندید و گفت: «چرا باد برای چیزی که شش تا و نُه تایش یک قیمت دارد بهایی بپردازم؟»
سیبیلها سه جلد دیگر را نیز سوزاندند و با سه کتاب باقیمانده برگشتند و گفتند: «قیمت هنوز هم همان صد سکه است.»
تیبریوس با کنجکاوی تسلیم شد و تصمیم گرفت که صد سکه را بپردازد. اما اکنون او میتوانست فقط قسمتی از آینده امپراتوریش را بخواند.
مرشد میگوید: «قسمت مهمی از درس زندگی این است که با موقعیتها چانه نزنیم.»
سیبیلها گفتند: «یکصد سکه طلا.»
تیبریوس آنها را با خشم از خود راند.
سیبیلها سه جلد از کتابها را سوزاندند و بازگشتند و گفتند: «قیمت همان صد سکه است.»
تیبریوس خندید و گفت: «چرا باد برای چیزی که شش تا و نُه تایش یک قیمت دارد بهایی بپردازم؟»
سیبیلها سه جلد دیگر را نیز سوزاندند و با سه کتاب باقیمانده برگشتند و گفتند: «قیمت هنوز هم همان صد سکه است.»
تیبریوس با کنجکاوی تسلیم شد و تصمیم گرفت که صد سکه را بپردازد. اما اکنون او میتوانست فقط قسمتی از آینده امپراتوریش را بخواند.
مرشد میگوید: «قسمت مهمی از درس زندگی این است که با موقعیتها چانه نزنیم.»
مکتوب ـ پائولوکوئیلو