یک کلمه، در فرهنگهای غنی، یک بیوگرافی هم دارد، که خیلی مهم است. مثلاً کلمه «رند»، کلمهای است که در هیچ لغتی، با آن عمق و ظرافت و آن ابعادی که حافظ بکار میبرد، قابل ترجمه نیست. برای نمونه بعضیها آنرا در زبانهای دیگر به معنای درویش، گدا و حتی لاابالی ترجمه کردهاند، در صورتیکه معنی هیچکدام از اینها را نمیدهد. گاهی «رند» اصولاً حتی معنای مافوق عالِم، دانشمند و عاقل میدهد.
«ثوره» یکی از همین کلمات است. «ثوره» یک بیوگرافی تاریخی دارد. و همین رابطهاش با آن قضیه جامعهشناسی و تاریخی است که به این کلمه غنایی دیگر میدهد. در اینجاست که معنی کلمه از محدوده وجودی خود کلمه خیلی فراتز میرود.
کلمهای داریم بنام «ثار» ـ که در دعاها میخوانیم «یا ثارالله و ابن ثاره»، به امام حسین میگوئیم که تو ثار خدا هستی ـ اساساً در جامعهشناسی و فرهنگ عرب «ثار» چیست؟
پیش از اسلام، نظانم، نظام قبایلی بود. در نظام قبایلی عرب، هر قبیله، یک شخص واحد است، یعنی «فرد» وجود ندارد، بلکه قبیله وجود حقیقی دارد. هر فرد خودش هیچ نیست، و در عین حال تمام قبیله است. در بعضی از دهات خیلی پرت که هنوز این تمدن نجس ما به آنجا نرفته! هنوز این روح وجود دارد: شما یک بیگانهاید، وارد ده میشوید، میبینید که همه کسانی که در جلوی دروازه در راه شما هستند، جمع میشوند و شما را به منزلی دعوت میکنند: «خواهش میکنم بفرمائید یک شب در اینجا تشریف داشته باشید، یک امشب را اینجا استراحت کنید.» در صورتیکه این منزل مال آنها نیست، مال هیچکدام نیست، صاحبش اصلاً در ده نیست، مثلاً رفته به صحرا. این اتفاق چرا میافتد؟ چون که آن روح «ما»، «اصالت ما»، «اصالت قبیله» در اینجا وجود دارد. شما مهمان قبیله هستید. بنابراین هر کسی خودش را صاحبخانه میداند و شما را به خانهای که تناسب بیشتر با شخصیت شما دارد، دعوت میکند، ولو آنکه صاحبش هم نباشد. این کار مجاز هم هست. چون همه چیز مال قبیله است.
در مورد «شخصیت» هم وضع بر همین منوال است: شما اگر به یک فرد توهین کنید، هرگز قبیله احساس نمیکند که تنها به او توهین کردهاید، تمام وجدان این جمع جریحهدار میشود و همه خودشان را دشنامدیده احساس میکنند و درصدد عکسالعمل بر میآیند، و شما باید از طائفه عذرخواهی کنید. در صورتیکه در یک جامعه، اگر شما به یک آمریکایی یا فرانسوی توهین کنید، به خود او توهین کردهاید، یک فرانسوی دیگر هیچگونه عکسالعملی نشان نمیدهد. هر کسی حساب شخصی خودش را دارد. اما حقوق قبایلی یک حقوق جمعی است. و به همین دلیل اگر فردی از قبیله مثلاً بنی غطفان، فردی را از قبیله بنی زهره کشته باشد، قاتل، قاتل نیست. مقتول هم، مقتول نیست. بلکه قاتل بنی غطفان است و مقتول بنی زهره. هر فردی از بنی زهره خود را صاحب خون میداند و هر فردی از افراد بنی غطفان قاتل است. بنابراین برای انتقام گرفتن، کافیست که هر یک از افراد بنی زهره هر وقت دستش به هر فردی از افراد بنی غطفان رسید، او را بکشد. در اینصورت انتقام گرفته شده است، ولو اینکه فرد کشته شده هیچ ربطی به قاتل نداشته و یا اصلاً هیچ تقصیری هم نداشته باشد.
فردی از یک قبیله، یک فرد از قبیله دیگر را میکُشد. قبیلهای که کسی از افرادش کشته شده، صاحب خون است. آن کشته «ثــار» این قبیله است. و غیرت قبیلهای یعنی، تحمل نکردن این بار «ثار» بر دوش خویش.
در اینجا افسانهای هم هست که در عین حال که دروغ است، از آن راستتر حقیقتی در تاریخ انسان نیست! و آن این است که میگویند: وقتی فردی از قبیله کشته میشود، روح او بصورت پرندهای ضجهکنان شب و روز در پیرامون قبیله و دو سر یکایک افراد قبیله میچرخد و ضجه میکشد و شکنجه میبیند و فریاد میکشد، و افراد قبیلهاش را به انتقام میخواند، و این مرغ، آرام نمیگیرد تا وقتیکه انتقامش از دشمن گرفته شود.
یک انقلاب بزرگی که پیغمبر اسلام کرده، این است که «ثار قبیلهای» را به «ثار ایدئولوژیک» تبدیل نمود. همچنان که رابطه برادری بین قبائل را به رابطه برادری بین انسانهای همفکر ـ بجای همخون ـ تبدیل نمود. همانطور که ولایت قبیلهای را به یک ولایت سیاسی ـ فکری انسانی تبدیل کرد.
یک قبیله با خدا بیعت کرده و یک قبیله بر خدا. این دو قبیله هم همان رابطهای را که قبایل جاهلی بخاطر ثار با هم داشتند، بر سر ثارشان دارند و همان خونخواهی ثار وجود دارد. و سنگینی مسئولیت خونخواهی ثار به گردن تک تک افراد قبیله خدا وجود دارد، و هرکه غیرت دارد، مسلماً این صدا را دائماً میشنود. این، کلمه «ثـــار» است.
بنابراین آیا فکر نمیکنید که در کلمه «ثوره» بیش از آنکه کلمه Revolution یا کلمه انقلاب (که فقط زیر و رو شدن یک نظام اجتماعی را بیان میکند و هیچ محتوای دیگری ندارد) باشد، مفهوم ثــار هم هست؟
و در اینجا دیگر ثوره تنها یک شورش در یک برهه از زمان، از طرف یک گروه در برابر یک نظام نیست، بلکه ثوره عبارتست از قیام افراد قبیله خدا در هر نسل، برای انتقام گرفتن از قبیله ضد خدا، که از آنها یک خون به گردن دارد و یک خون طلب دارد.
اگر خوب دقت کنیم میبینیم اولین قدمی که تاریخ بشر با آن شروع میشود، با یک ثار آغاز میگردد: بعد از آدم (که پدر همه، پدر هر دو قبیله است) انسان دو قبیله میشود. قابیل، هابیل را میکشد و قبیله هابیلی یک خون از قبیله قابیلی طلب دارد و بعد وراثت آغاز میشود.
متاسفانه جهانبینی ما آنقدر کوچک است که تمام عاشورا تازه از روز تاسوعا شروع میشود و بعد از ظهر فردا هم تمام میشود. یعنی یک روز و نیم! در صورتیکه مسئله یک روز و نیم نیست. مسئله ابدیت تاریخ است. این ثار در هر نسل به ارث میرسد و در هر نسل رابطه پیچیدهای پیدا میکند. و در هر نسل، به دعوت آن روح (که در حالیکه ضجه میکند افراد قبیله را به خونخواهی دعوت میکند) غیرتمندان و احرار به خونخواهی برمیخیزند، و در هر قیام، باز خونی میدهند و باز ثار دیگری بر ثارشان اضافه میشود و باز بر گردن نسل وارث بعد میافتد. ثار در فلسفه تاریخ در تزاید است، و در هر نسلی، آن ضجهها شدید و شدیدتر میشود، بطوریکه اگر غیرت و آگاهی وجود داشته باشد، تمام فضای تاریخ ما پر از ضجه و دعوت خونخواهی ثارهاست.
میبینیم مفهوم ثار همراه وراثت، مجموعه تاریخ انسان و فلسفه تاریخ انسان را تفسیر میکند، که با ثار شروع میشود و تداوم و تکامل و توسعه پیدا میکند، تا وقتی که به انفجار میرسد. و انفجار عبارتست از گرفتن انتقام از دشمنان خدا. و آنجاست که گردن قبیله هابیل از بار سنگین این همه خونهایی که وراثت، نسل به نسل بر گردنشان مانده، آزاد میشود و در آنجاست که بشر به نجات، صلح و عدالت میرسد. و تا آنروز تمام داستان زندگی انسان، داستان تلاش برای خونخواهی است: از آدم تا آخرالزمان. و حسین(ع)، وارث یکی از ورثه است، که خودش بصورت یک ثار درآمد و فرزندش و پدرش، همه ثارهای خدا هستند. و ما امروز، وارث خیل عظیم ثارها هستیم که روز به روز بر تعدادشان هم افزوده میشود، و شاید عمرمان تنها به شناختنشان هم کفایت نکند!
«ثوره» یکی از همین کلمات است. «ثوره» یک بیوگرافی تاریخی دارد. و همین رابطهاش با آن قضیه جامعهشناسی و تاریخی است که به این کلمه غنایی دیگر میدهد. در اینجاست که معنی کلمه از محدوده وجودی خود کلمه خیلی فراتز میرود.
کلمهای داریم بنام «ثار» ـ که در دعاها میخوانیم «یا ثارالله و ابن ثاره»، به امام حسین میگوئیم که تو ثار خدا هستی ـ اساساً در جامعهشناسی و فرهنگ عرب «ثار» چیست؟
پیش از اسلام، نظانم، نظام قبایلی بود. در نظام قبایلی عرب، هر قبیله، یک شخص واحد است، یعنی «فرد» وجود ندارد، بلکه قبیله وجود حقیقی دارد. هر فرد خودش هیچ نیست، و در عین حال تمام قبیله است. در بعضی از دهات خیلی پرت که هنوز این تمدن نجس ما به آنجا نرفته! هنوز این روح وجود دارد: شما یک بیگانهاید، وارد ده میشوید، میبینید که همه کسانی که در جلوی دروازه در راه شما هستند، جمع میشوند و شما را به منزلی دعوت میکنند: «خواهش میکنم بفرمائید یک شب در اینجا تشریف داشته باشید، یک امشب را اینجا استراحت کنید.» در صورتیکه این منزل مال آنها نیست، مال هیچکدام نیست، صاحبش اصلاً در ده نیست، مثلاً رفته به صحرا. این اتفاق چرا میافتد؟ چون که آن روح «ما»، «اصالت ما»، «اصالت قبیله» در اینجا وجود دارد. شما مهمان قبیله هستید. بنابراین هر کسی خودش را صاحبخانه میداند و شما را به خانهای که تناسب بیشتر با شخصیت شما دارد، دعوت میکند، ولو آنکه صاحبش هم نباشد. این کار مجاز هم هست. چون همه چیز مال قبیله است.
در مورد «شخصیت» هم وضع بر همین منوال است: شما اگر به یک فرد توهین کنید، هرگز قبیله احساس نمیکند که تنها به او توهین کردهاید، تمام وجدان این جمع جریحهدار میشود و همه خودشان را دشنامدیده احساس میکنند و درصدد عکسالعمل بر میآیند، و شما باید از طائفه عذرخواهی کنید. در صورتیکه در یک جامعه، اگر شما به یک آمریکایی یا فرانسوی توهین کنید، به خود او توهین کردهاید، یک فرانسوی دیگر هیچگونه عکسالعملی نشان نمیدهد. هر کسی حساب شخصی خودش را دارد. اما حقوق قبایلی یک حقوق جمعی است. و به همین دلیل اگر فردی از قبیله مثلاً بنی غطفان، فردی را از قبیله بنی زهره کشته باشد، قاتل، قاتل نیست. مقتول هم، مقتول نیست. بلکه قاتل بنی غطفان است و مقتول بنی زهره. هر فردی از بنی زهره خود را صاحب خون میداند و هر فردی از افراد بنی غطفان قاتل است. بنابراین برای انتقام گرفتن، کافیست که هر یک از افراد بنی زهره هر وقت دستش به هر فردی از افراد بنی غطفان رسید، او را بکشد. در اینصورت انتقام گرفته شده است، ولو اینکه فرد کشته شده هیچ ربطی به قاتل نداشته و یا اصلاً هیچ تقصیری هم نداشته باشد.
فردی از یک قبیله، یک فرد از قبیله دیگر را میکُشد. قبیلهای که کسی از افرادش کشته شده، صاحب خون است. آن کشته «ثــار» این قبیله است. و غیرت قبیلهای یعنی، تحمل نکردن این بار «ثار» بر دوش خویش.
در اینجا افسانهای هم هست که در عین حال که دروغ است، از آن راستتر حقیقتی در تاریخ انسان نیست! و آن این است که میگویند: وقتی فردی از قبیله کشته میشود، روح او بصورت پرندهای ضجهکنان شب و روز در پیرامون قبیله و دو سر یکایک افراد قبیله میچرخد و ضجه میکشد و شکنجه میبیند و فریاد میکشد، و افراد قبیلهاش را به انتقام میخواند، و این مرغ، آرام نمیگیرد تا وقتیکه انتقامش از دشمن گرفته شود.
یک انقلاب بزرگی که پیغمبر اسلام کرده، این است که «ثار قبیلهای» را به «ثار ایدئولوژیک» تبدیل نمود. همچنان که رابطه برادری بین قبائل را به رابطه برادری بین انسانهای همفکر ـ بجای همخون ـ تبدیل نمود. همانطور که ولایت قبیلهای را به یک ولایت سیاسی ـ فکری انسانی تبدیل کرد.
یک قبیله با خدا بیعت کرده و یک قبیله بر خدا. این دو قبیله هم همان رابطهای را که قبایل جاهلی بخاطر ثار با هم داشتند، بر سر ثارشان دارند و همان خونخواهی ثار وجود دارد. و سنگینی مسئولیت خونخواهی ثار به گردن تک تک افراد قبیله خدا وجود دارد، و هرکه غیرت دارد، مسلماً این صدا را دائماً میشنود. این، کلمه «ثـــار» است.
بنابراین آیا فکر نمیکنید که در کلمه «ثوره» بیش از آنکه کلمه Revolution یا کلمه انقلاب (که فقط زیر و رو شدن یک نظام اجتماعی را بیان میکند و هیچ محتوای دیگری ندارد) باشد، مفهوم ثــار هم هست؟
و در اینجا دیگر ثوره تنها یک شورش در یک برهه از زمان، از طرف یک گروه در برابر یک نظام نیست، بلکه ثوره عبارتست از قیام افراد قبیله خدا در هر نسل، برای انتقام گرفتن از قبیله ضد خدا، که از آنها یک خون به گردن دارد و یک خون طلب دارد.
اگر خوب دقت کنیم میبینیم اولین قدمی که تاریخ بشر با آن شروع میشود، با یک ثار آغاز میگردد: بعد از آدم (که پدر همه، پدر هر دو قبیله است) انسان دو قبیله میشود. قابیل، هابیل را میکشد و قبیله هابیلی یک خون از قبیله قابیلی طلب دارد و بعد وراثت آغاز میشود.
متاسفانه جهانبینی ما آنقدر کوچک است که تمام عاشورا تازه از روز تاسوعا شروع میشود و بعد از ظهر فردا هم تمام میشود. یعنی یک روز و نیم! در صورتیکه مسئله یک روز و نیم نیست. مسئله ابدیت تاریخ است. این ثار در هر نسل به ارث میرسد و در هر نسل رابطه پیچیدهای پیدا میکند. و در هر نسل، به دعوت آن روح (که در حالیکه ضجه میکند افراد قبیله را به خونخواهی دعوت میکند) غیرتمندان و احرار به خونخواهی برمیخیزند، و در هر قیام، باز خونی میدهند و باز ثار دیگری بر ثارشان اضافه میشود و باز بر گردن نسل وارث بعد میافتد. ثار در فلسفه تاریخ در تزاید است، و در هر نسلی، آن ضجهها شدید و شدیدتر میشود، بطوریکه اگر غیرت و آگاهی وجود داشته باشد، تمام فضای تاریخ ما پر از ضجه و دعوت خونخواهی ثارهاست.
میبینیم مفهوم ثار همراه وراثت، مجموعه تاریخ انسان و فلسفه تاریخ انسان را تفسیر میکند، که با ثار شروع میشود و تداوم و تکامل و توسعه پیدا میکند، تا وقتی که به انفجار میرسد. و انفجار عبارتست از گرفتن انتقام از دشمنان خدا. و آنجاست که گردن قبیله هابیل از بار سنگین این همه خونهایی که وراثت، نسل به نسل بر گردنشان مانده، آزاد میشود و در آنجاست که بشر به نجات، صلح و عدالت میرسد. و تا آنروز تمام داستان زندگی انسان، داستان تلاش برای خونخواهی است: از آدم تا آخرالزمان. و حسین(ع)، وارث یکی از ورثه است، که خودش بصورت یک ثار درآمد و فرزندش و پدرش، همه ثارهای خدا هستند. و ما امروز، وارث خیل عظیم ثارها هستیم که روز به روز بر تعدادشان هم افزوده میشود، و شاید عمرمان تنها به شناختنشان هم کفایت نکند!
تلخیص: حسین وارث آدم ـ دکتر علی شریعتی
سلام دوست عزیز و اهل قلم
همانطور که می دانی مهمترین منبع الهام ما در حوزه هنر و ادبیات؛ طبیعتی است که شاید امروز بیش از هر زمان دیگری در زیست بوم رنجور وطن؛ شکننده و آسیب پذیر به نظر می آید. آیا به یاری اش می شتابی؟
تر می شوی از باران و زرد از آفتاب و نقره فام از مهتاب و آبی از آسمان و آسمانی از آب تا بنده ی بندهایش شوی. روز می آید و شب می رود و فردایت پار و پیرار می شود و بندها دربندت می گیرند. چشم به هم می زنی و می بینی که بند از بندت گشوده شده است تا از بند برهی. آنگاه همه چیز از حرکت باز می ایستد. سنگ می بارد. زخمی می شوی. زمین می خوری. از راه می مانی. دیگر حتی نمی توانی چشم برهم بزنی. خیره می مانی به راهی که دلت را در انتهای آن گم کرده ای. ( ؟ )