به نظر من ماموریت آدمی در زندگی این نیست که مشکل نداشته باشد. ماموریت بشر این است که با انگیزه و پر شور باشد.
وظیفه ما در زندگی تغییر دادن دنیا نیست، وظیفه ما تغییر دادن خودمان است، برای این کار هیچ راه حل بیرونی وجود ندارد باید تنها به دنبال راه حلهای درونی باشیم.
زندگی این گونه پیش میرود:
ابتدا سنگ ریزه کوچکی به عنوان هشدار به ما اصابت میکند. وقتی ما آنرا نادیده میگیریم. یک آجر به ما برخورد میکند. آجر را نادیده میگیریم و بعد با اصابت یک تخته سنگ بزرگ نابود میشویم.
اگر صادقانه به زندگیمان دقت کنیم میتوانیم جاهایی را که از علایم هشدار دهنده غفلت کردهایم ببینیم، و بعد باز با وقاحت میپرسیم: «چرا من؟»!
معمولا بهترین نقطه برای شروع، همان مکانی است که الان در آن قرار داریم.
باید قبل از تغییر آدرسمان، به فکر تغییر افکارمان باشیم. وقتی ما تغییر کردیم، محیط اطرافمان تغییر خواهد کرد. این یک قانون است.
همه ما ممکن است شکست بخوریم اما این شکست نیست که ما را میآزارد، بلکه دانستن این نکته است که همه تلاش خود را به کار نبردهایم ما را رنج میدهد.
انسانهای شاد نه تنها تغییرات را میپذیرند، بلکه آن را در آغوش میگیرند. آنها کسانی هستند که میگویند: «چرا باید بخواهم ۵ سال آیندهام مثل ۵ سال گذشتهام باشد؟»
قانون زندگی این است که قدر همه چیز را بدانیم و از آن لذت ببریم ولی به هیچ چیز وابسته نباشیم.
اولین قانون تکامل «نظم و ترتیب» میباشد. هر چیزی برای رشد و تکامل احتیاج به یک نظام دارد. به یک گل نگاه کنید، یک پرتقال را نصف کنید، به تقارن یک درخت یا یک کندوی عسل توجه کنید… در همه آنها نظم و انظباط وجود دارد.
طبیعت آنچه را که ضروری است نگه میدارد و خود را از شر چیزهای به درد نخور و اضافی خلاص میکند به این میگویند: «سازمان دهی».
هر فکری که باعث آزار و دردمان میشود، در نهایت چیزی بیشتر از یک فکر نیست. ما هم مثل مادرمان طبیعت، میتوانیم آن را دور بریزیم و فکری زیبا را جایگزینش نمائیم.
رفتن به دنبال آرزوها تضمینی برای یک زندگی راحتتر نمیتواند باشد. زندگی حتی دشوارتر هم میشود .
ولی با این کار، ما یک سفر بیرونی را شروع میکنیم که خود آغاز یک سفر درونی است. بدین ترتیب فرصت شکوفا شدن را به دست می آوریم، فرصت اینکه ببینیم واقعاً کیستیم؟
هر مصیبتی در زندگیمان بیشتر از اینکه یک فاجعه باشد، فرصتی است تا دیدگاه خود را تغییر دهیم.
وقتی بدنمان آسیب میبیند، درد به ما یادآوری میکند که احتیاج به استراحت داریم، یا شاید باید به فکر عوض کردن کفشمان یا پیدا کردن یک راه بهتر باشیم.
وقتی ذهن و فکرمان آسیب میبیند، رنج به یادمان میآورد که دست از نگرانی برداریم یا با گذشتتر باشیم یا جور دیگری فکر کنیم . بنابراین: «درد، دشمن ما نیست، درد، دوست ماست»
اگر با خودمان صادق باشیم، می توانیم همه اتفاقاتی را که تا به حال برایمان اتفاق افتاده است فهرست کنیم و ببینیم که چگونه خود ما در به وجود آمدن آنها موثر بودهایم .
همانطور که گفتم دنیا همیشه ابتدا علایم ظریفی به سوی ما میفرستد و تلنگر ملایمی به ما میزند.
ولی وقتی ما این علایم را نادیده میگیریم با یک پتک به ما هشدار میدهد! رشد و تکامل آنگاه به دردناکترین شکل صورت میگیرد که در مقابل آن مقاومت کنیم.
روی هر چیزی که تمرکز کنیم بسط و توسعه مییابد. بنابراین سعادت در آن است که در مورد چیزی فکر کنیم که آنرا میخواهیم.
برای اینکه مسایل را جور دیگری ببینیم، نیاز به نیروی اراده یا اعتماد به نفس فوق العاده یا عمل جراحی مغز نیست. تنها باید شهامت داشته باشیم که به گونهای دیگر بیندیشیم. باورهای ما کیفیت زندگیمان را تعیین میکنند.
دنیا هیچ نور چشمیای ندارد! موفقیت و شادی ما تنها به شناخت قوانین و اصول طبیعی و چگونگی استفاده از آنها بستگی دارد.
زندگی ما در صورتی موفقیت آمیز خواهد بود که مسئولیت کامل همه انتخابهایمان را بر عهده بگیریم .
ما برای تنبیه شدن آفریده نشدهایم. ما آفریده شدهایم که بیاموزیم.
ما به این دنیا آمده ایم تا درس های زیادی بیاموزیم. دنیا معلم ماست. وقتی نتوانیم در درسی قبول شویم. آن را دوباره و دوباره به ما میدهند! همینکه درسی را فرا گرفتیم درس بعدی از راه میرسد. و این درسها هیچوقت تمام نمیشود.
دنیا به تلاش ما پاداش میدهد نه به بهانههایی که میتراشیم!
و امّا زندگی به من آموخت که: دوست داشتن انسانها، یعنی به آنان این آزادی را بدهیم که کسی باشند که خودشان انتخاب میکنند و جایی باشند که خودشان انتخاب میکنند. عشق یعنی به انسانها اجازه بدهیم به میل خودشان در زندگی ما حضور داشته باشند.
ولی متاسفانه من هنوز خیلی از این قوانین طبیعت را نمیتوانم درست انجام دهم، و واقعاً بخاطر این موضوع برای خودم متاسفم. نمونهاش همین نکته آخر. خیلی برایم مشکل است به انسانهایی که دوستشان دارم، اجازه دهم خودشان باشند، و از خیلی رفتارهایشان رنجور میشوم. واقعاً برای خودم متأسفم…
امیدوارم که شما به از من باشید و ماموریتهای زندگیتان را به خوبی پشت سر گذارید…
ماموریت ما در زندگی
] امروز با خودم فکر کردم که یک جمعبندی از کلیّاتی کنم که در طی ۲۲ سال گذشته، زندگی به من آموخت. حتماً با یادآوری این تجربهها باقی راه را بهتر خواهم توانست زندگی کرد. یا حداقل اینکه اشتباهات گذشته را تکرار نخواهم کرد… [
سلام.
با خوندن این نوشته متوجه شدم باید آرشیو شما رو درست و حسابی زیر و رو کنم :)
ممنونم