«خدایا! به هر که دوست میداری بیاموز که: عشق از زندگی کردن بهتر است، و به هر که دوستتر میداری بچشان که: دوست داشتن از عشق برتر!»
و در جای دیگر در تصدیق این نیایش میآورد: «آری، دوست داشتن از عشق برتر است، و من هرگز، خود را تا سطح بلندترین قلّه عشقهای بلند، پائین نخواهم آورد.»
امّا آیا تاکنون از خود پرسیدهاید که چه فرقی است بین «عاشق بودن» و «دوست داشتن»؟ و چرا «دوست داشتن» در کلام استاد معرفت از «عاشق بودن» مرتبهای برتر دارد؟ بد نیست فرق این دو را از کلام خودِ شریعتی بخوانیم:
… دوست داشتن از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هرچه از غریزه سرزند بیارزش است و دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج مییابد.
عشق در غالب دلها، در شکلها و رنگهای تقریباً مشابهی متجلی میشود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست داشتن در هر روحی جلوهای خاص خویش دارد و از روح رنگ میگیرد و چون روحها، برخلاف غریزهها، هر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه خویش دارند، میتوان گفت که به شماره هر روحی، دوست داشتنی هست.
…عشق جوششی یکجانبه است. به معشوق نمیاندیشد که کیست؟ یک «خودجوشی ذاتی» است، و از این رو همیشه اشتباه میکند و در انتخاب به سختی میلغزد و یا همواره یکجانبه میماند و گاه، میان دو بیگانه ناهمانند، عشقی جرقه میزند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمیبینند، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو روشنایی آن، چهره یکدیگر را میتوانند دید و در اینجا است که گاه، پس از جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق که در چهره هم مینگرند، احساس میکنند که هم را نمیشناسند و بیگانگی و ناآشنایی پس از عشق ـ که درد کوچکی نیست ـ فراوان است.
اما دوست داشتن در روشنایی ریشه میبندد و در زیر نور سبز میشود و رشد میکند و از این رو است که همواره پس از آشنایی پدید میآید، و در حقیقت، در آغاز، دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر میخوانند. و پس از «آشنا شدن» است که «خودمانی» میشوند ـ دو روح، نه دو نفر، که ممکن است دو نفر با هم در عین رودربایستیها، احساس خودمانی بودن کنند و این حالت بقدری ظریف و فرار است که بسادگی از زیردست احساس و فهم میگریزد ـ و سپس، طعم خویشاوندی و بوی خویشاوندی و گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و آهنگ کلام یکدیگر احساس میشود و از این منزل است که ناگهان، خودبخود، دو همسفر به چشم میبینند که به پهندشت بیکرانه مهربانی رسیدهاند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افقهای روشن و پاک صمیمی «ایمان» در برابرشان باز میشود و…
…عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی «فهمیدن» و «اندیشیدن» نیست. اما دوست داشتن، در اوج معراجش، از سرحد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین میکَند و با خود به قله بلند اشراق میبرد.
عشق زیباییهای دلخواه را در معشوق میآفریند و دوست داشتن زیباییهای دلخواه را در دوست میبیند و مییابد.
عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بیانتها و مطلق.
عشق بینایی میگیرد و دوست داشتن میدهد.
عشق خشن است و شدید و در عین حال ناپایدار و نامطمئن و دوست داشتن لطیف است و نرم و در عین حال پایدار و سرشار اطمینان.
عشق همواره با شک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر. از عشق هر چه بیشتر مینوشیم، سیرابتر میشویم و از دوست داشتن هر چه بیشتر، تشنهتر. عشق هرچه دیرتر میپاید کهنهتر میشود و دوست داشتن نوتر.
عشق نیرویی است در عاشق، که او را به معضوق میکشاند، و دوست داشتن جاذبهای است در دوست، که دوست را به دوست میبرد.
عشق، تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.
…
پس: خدایا! هماره ما را دوست دار، و در دلمان دوستی بکار نه عشق.
با نظر شما کاملا موافقم. ولی در مورد «عشق جنون است…» و «عشق جوششی یکجانبه است…» و مطالبی که در این زمینه نوشته شده مخالفم، و نظر بنده این است که عشق وجود ندارد و ساخته ذهن انسان است ولی دوست داشتن وجود دارد با توجه به اینکه آن هم ساخته ذهن انسان است ولی دوست داشتن را میتوان لمس کرد. ولی عشق بازی با کلمات است.
با تشکر مطالب پر معنای شما
آرزوی موفقیت برای شما دارم